پدر و مادرتون چه کارهایی می تونستند انجام بدن که شما احساس بهتری از جایگاه فرزندی تون داشته باشید؟

اینکه هرکار بکنم دخالت میکنن یا اشتباه کنم او تا یکسال هنو یادشون نمیره بابا زندگی خودمه من باتمام اشتاهاتم خودم دوس دارم ادمم قرار نیس همیشع درست باشه همش میخوان حرف خودشون باشه مگخ من ادم نیستم که ب جام تصمیم میگیرن تصمیماشون غلط بابام و مامانم اینقد ب جا خواهر تصمیم گرفتن این خواستگار فلانه بهلانه۳۵سال سنه مجرده اونم با بیمنطقیه تمام اینکارو میکنن پشیمونن نیستن تازه افتخارم میکنن کاش درک کنن ب جا ما اینقد تصمیم نگیرن  همیشه حق ب اونا نیس همش میخوان مثله ی برده هرچی بگن بگی چشم😕😶

یک سوال؟

ببخشید اگه ایراد نداره بفرمایید شما چند سالتون هست و تحصیلاتتون در چه رشته ای هست؟خودتون بچه دارین؟

تاپیکاتون جالب و خوب هست.

جهت صلاح و مشورت میپرسم

موفق باشی🌹

یه چند سالی از دختر من بزرگتری،🙂

تاپیکات به سن بالاتر میخوره و البته منطقی و جالب توجه هست.

ما همیشه گفتمان خانوادگی داشتیم همه می‌نشستیم چه کوچیک چه بزرگ حرف میزدیم و نظرمون رو می‌گفتیم حتی برای چیدمان خونه از کوچیک ترین بچه هم نظر میپرسید یه موضوعی مینداختیم و همه گفتگوی سالم انجام می‌دادیم بحث هم بودا ولی همین بحث هم توانایی گفتمان رو بالا میبرد 

بابام اینجوری توانایی سخنوری رو رشد میداد و بیهوده گویی رو از بین برد 

 ولی خب می‌دونم خیلی از خواهر برادرا اینجوری نمیتونن با هم صحبت داشته باشن 

 الان مثلا من داداشام و خواهرم رو که دعوت میکنم میشینیم کلی حرف درمورد مسایلی که باعث رشد شخصیتی میتونن بشن می‌زنیم

 حرف های این چی کار کرد اون چی گفت نداریم واقعا 

یکی از دلایلی که ارتباطمون با داماد ها و عروس ها خوبه همینه همیشه گفتگو هامون حول محور خوب تر شدنه یا در مورد سخنرانی ها و کتاب هایی که خوندیم و شیر کردن اطلاعات جدیدمون حرف می‌زنیم

اگه اجازه میدادن خودم برای زندگیم تصمیم بگیرم و زورم نمیکردن ازدواج کنم الان ازشون بیشتر راضی بودم اما حیف که به زور شوهرم دادن و الان همون شوهری که بدام انتخاب کردنو نمی پسندن و هی فحش میدن و من و اونو از هم زده میکنن😔

اگه همدیگه رو دوست می داشتن چیز دیگه ای ازشون نمیخواستم.‌

دوس داشتم به جای امر و نهی کردن و این ک هی بم بگن چیکار توبه بکنم چیکار ن 

بشینن ی ذره باهام حرف بزنن ببینن نظر من چیه 

من چیارو دوست دارم🚶🏻

که تو این سن کمم این قدر نظرم راجع زندگی بد نباشه

. کاش مامانم میفهمید که عقاید نسل جدید با نسل خودش فرق می‌کنه  اینطوری از من توقع نداشت عقاید صدسال پیش رو قبول داشتم😕 بابام کاش میفهمید بچه مسئول بر آورده کردن ارزوها و کارایی که خودش نکرده نیست. همیشه از ما میخواد چیزایی بشیم که خودش نشده کارایی بکنیم که خودش نکرده  تهشم سرکوفت میزنه

نه میدونی چیه مامان من سنش کمه ولی تو دوره قاجار گیر کرده میگه دختر نباید فلان بکنه. حرف مردم خیلی براش مهمه که فلان نکنید مردم فکر بد میکنن. میگه دختر مجرد نباید این کارو بکنه اون کارو بکنه  ولی خوب من واقعا اینطور فکر نمیکنم نه تنها من بلکه همه ی هم نسلای من اینطوری ان حرف مردم برام اهمیتی نداره . اگه مادرم قبول میکرد که زمونه عوض شده کمتر باهم جنگ و لج بازی داشتیم. هیچ جوره زیر بار حرفای اون نرفتم و اون فکر میکرد مشکل از منه هر روز جنگ دعوا 

پدر و مادرم هرکاری تونستن کردن، بهترین پشتوانه برای بچه هاشون هستن 

ولی تو دو مورد سهل انگار هستن، یکی صیانت روح بچه و دومی نازپرورده شدن ما بوده 

از هردو موردش لطمه دیدم

ولی عاشقشونم ❤️

شاید اگه مامانم از بچگی اسم خودمو صدا میزد )و بهم محبت میکرد الان زندگیم بهتر بود...

شاید اگه منو انقد محدود نمیکردن زندگیم بهتر بود...

شاید اگه مامانم تبعیض نمیذاشت و همه چیو ی مقدار دون و اب نمیدونست منم الان عاشقش بودم ...

مامانم الان خیلی خوب شده ولی قبلنا بدترین مادر دنیا بود 

همیشه بشدتت از پدرم میترسیدم زمانهایی که خونه نبود من خیلی خوشحال بودم

و از ترس اینکه یوقت چیزی نگه به محض اومدنش به خونه ما میرفتیم تو اتاق که کمتر ببینمش ...دعواها و بی احترامی هایی که به مادرمم میشد بکنار 

و این الان شده عقده برام که اصلا پدر چیه 😔 هنوزم باهاش غریبه ام..من اصلا نمیتونم درک کنم میگن ما با پدرامون میشینیم صحبت میکنیم

من حتی حرف زدن ساده هم نمیتونم باش داشته باشم

۹۹درصد مردم اینجا بخاطر حرف مردم حاضرن بمیرن...

وضعیت تو دیقا برعکس منه و من با مامانم همین مشکلو داشتم و همیشه میکفتم کاش بابام بد بود حداقل میرفت بیرون کمتر میدیدمش