بدون تو و بدون حرف زدن باهات گذشت
یک روز دیگه از تاریخ مرگ روحیم گذشت...
بخاطر برگشتت دست به همه کاری زدم از فال گرفته تا دعا و ختم سوره و نماز !!!
باورت میشه از ده صبح که بیدار شدم تا همین الان یک سره پای سیستم بودم؟ به امید اینکه برگردی و پیام بدی فقط دوساعت رفتم بیرون یکم حالم عوض شه ولی عوض که نشد بدترم شد
یعنی قشنگ همه دنیا با هم دست به یکی کردن تا منو از پا دربیارن یعنی تو دوساعتی که بیرون بودما چهارتا اکیپ عین اکیپ شما دیدم
شمردم 14 تا از رفقای سلطان رو دیدم با 7 تا از رفقای سالار
ببین حتی دیگه ماشینا هم منو یاد تو میندازن
ماشین که سهله همه چیییییز منو یاد تو میندازه مخصوصا داداشم که ورژن کوچیک شده ی خودته
امیر به خدا دیگه کم آوردم به خدا دیگه نمیتونم تحمل کنم تو میدونی من دخترضعیفی
هم نیستم از فاجعه هایی که برام اتفاق افتاده تو زندگیم باخبری ...
ولی دیگه این یکی این رفتن تو این نبودن تو خیلی بده خیلـــــــــــــــــی
میدونم میخونی میدونم چون وقتی بهت گفتم بیا تو خوابم دقیقاااا همون شب اومدی تو خوابم =)
کاش یه جوری یه راهی پیدا کنی زودتر برگردی
هم دلتنگم هم منتظر هم نگرانت
بیا دیگه بیا خوب تنبیه شدم دیگه قول میدم اذیتت نکنم دیگه سوال پیچت نمیکنم به خدا بهت قول میدم
یادته میگفتی خودت دکتر من میشی؟ خب بیا دکتر دیگه بیا که مریض رو به موته ...
منتظرتم فردا با اومدنت خوشحالم کن باشه؟
راستی تا الان 14 تا شب خوش و 13 تا صب بخیر و کلیییی چیزای دیگه بهم بدهکاری ها فک نکن حواسم نیست زودتر بیا تا حسابت سنگین نشده