بچه ها ببینید از اول تعریف میکنم جریان چیه لطفا شما قضاوت کنید
شوهر من با برادر کوچیکم تو یه مغازه کار میکردن
اینجوری بود که اگه ما یه تومن خرج میکردیم مامانم خبر داشت
داداشم بهش میگفت امروز اینقدر برداشت کردن
یا اگه جایی بدهکار بودن مامان بابام خبر داشتن
شوهرم سر همین کارا گفت جدا شیم من نمیتونم کار کنم با این بچه ننه
با داداش بزرگم نشستن تو همون مغازه اوکیه الان همه چی
بعد ..
خب
الهیی
خب ...
خب
اره بگو
بعد.... ؟
حق دارین
لایک
گفتی لایک کن
مثل اینکه تقریبا ۱۰ تومن داداشم به شوهرم قرض داده بوده
الان یه مدت زیادیه که هی میشینه همه جا میگه پول منو نداده و فلان
شوهرم میگه من نگاه کردم اون ده تومن از حساب مغازه بوده
دیشب مامانم گفت داداشت حوصلمو سر برده از بس هرروز میگه پولمو بدین
گذاشتی لایکم کن
ادامه...
بذار دیگه چقدر طولش میدی داستان زندگیه مگه
کاش از اول تایپ میکردی
