سلام دوستای گلم
ی پسره بود از من خوشش میومد دروغگوی عوضی نگفته بود طلاق گرفته تا یکم باهاش اشنا تر شدم متوجه شدم مشکوک میزنه
حتی مثلا یکبار دیدم یه استیکر عاشقانه برای یکی فرستاده اومدم گوشی و چنگ بزنم از دستش ببینم زد به وحشی بازی
بعدم گوشی و زد شکوند!
خلاصه ما شدیدا دنبال کار بودیم منم یه دستبند طلا داشتم چشمش همش تو اون بود میگفت بده مامانم گفته یه ضمانت بدین به من برای اینکه براتون مغازه بزنم برین کار کنین با هم من محکم گفتم نه
یه مدت گذشت من شدیدا احتیاج به پول نقد داشتم