۱۰ دقیقه چشمام گذاشتم رو هم گوشیشو گرفت دستش شوهرم .تو اینور اونور میچرخید . بعد با صدای آهنگ کلافه شدم بیدار شدم . رفتم آشپزخونه گوشی دست گرفتم اومد اشپزخونه شروع کرد ادا در اوردن . بهش گفتم غذا گرم کنم گفت نمیکنی ک اصن توجه نمیکنی ... گفتم نیس تو توجه میکنی همش تو ک.ون گوشیی گفت مرسی . بعد گف نیست تو همش تو ک.ونه منی بعدم غذا گرم کردم گذاشتم جلوش تنهایی بخوره برا خودم نکشیدم . حتی نگا نکرد که چرا برا خودم نکشیدم خیلی راحت غذاشو خورد و خوابید . منم دراز کشیدم یه بند از ۵ صبح حرص میخورم تا الان دیدم داره بهم فشار میاد نیم ساعته از خونه اومدم بیرون دیگه داغون شدم