2777
2789
عنوان

دعوای پدر دختر

2731 بازدید | 27 پست

سلام من یه دختر ۱۸ سالم البته تا چند روز دیگه هیجده سالم میشه و با پدرم سالهاست که مشکل داریم هم من هم مادرم وقتی کوچیک بودم به مادرم خیانت میکرد یا کتکش میزد در حدی که خونریزی میکرد مادرمو کبود میشد ولی نه طلاق گرفت نه شکایت کرد نه کمک خواست که ای کاش همونموقع طلاق میگرفتو زندگی مزخرف مارو اینطوری نمیکرد من یه برادر کوچک ترم دارم ولی هنوز خیلی بچس که درمورد کینهو دعوا بدونه اما خیلی فهپیدهو مهربونه پدرم منو برادرموهم کتک میزد از بچگی با اینکه جفتمون مخصوصا من خیلی آرومو خجالتی بودیم جوری که مادرم نگران من بود که زیاد حرف نمیزنم خلاصه که مارم میزد ولی نه درحد کبودی تا اینکه یه روز جلو مادربزرگم وقتی من حموم بودم اون با داداشم شوخی کردو شوخیش واقعا بدو بی موقع بود که آخرش به کتک جلو مهمونمون تبدیل شد من تو حموم فکر میکردم صدای تلویزیونه اومدم بیرون دیدم صورت داداشم آشو لاشه و واقعا ناراحت شدم میشه گفت به دل گرفتنام از همونجا شرو شد و وقتی پدرم میخواست به مادرم آسیب بزنه با اینکه میدونستم زورم بهش نمیرسه ولی تو روش وایمیسادمو جلوشو میگرفتم باهم همیشه خدا بحث داشتیم همیشه یه جوری رفتار میکرد که انگار هیچ کار اشتباهی نکرده حتی یه بارم به خاطر اینکه مسخواست ارتباطمو با تنها دوستایی که داشتم قطع کنه رفتم پیش خانوادش که مادربزرگمو عمهاوو عموهام بودن گریه کردم که چرا این دس از سر من برنمیداره آخرشم خودم شدم بچه شرو دختر بد و واقعا من از سیزده سالگی حکم یه زندانیو داشتم اجازه بیرون رفتن نداشتمو شاید بعضی اوقات خانوادگی بیرون میرفتیم که بیشترشون دعوا بود یا میرفتم خونه مادربزرگم مادر پدرم با دوستام که فامیل بودیم چند روز خوش باشم همین الانشم با اینکه واقعا مشکلی نیست که برم ببینمشون پدرم نمیزاره از بچگی اگه لوازم آرایش مادرمو دست من میدید کتکم میزد هر سری کلاس تابستونی مثل ورزش اینا میرفتم اول یه دور نگهم میداشت صورتمو چک کنه بعد برم حتی یه بار به خاطر کرم بیرنگ مرطوب کننده لب که به لبم زده بودم تو خونه کتکم زد من کلا یه مانتو تابستونی دارم یه زمستونی و یه شال مشکی زیاد اهل هی مانتو خریدنو اینا نیستم جفت مانتوهام دکمه ندارنو من از زیرشون معمولا یه لباس گشاد میپوشم دیروز بالاخره سال یازدهمم تموم شد و میخواستم برم پروژه تابستونیمو تحویل بدم هنرستان میرمو اصلا بهمون سر لباسامون گیر نمیدن ولی توی دوران کلاساوو اینا باید با مانتو حتما بریم مثل بقیه منم دیروز با کلی ذوقو شوق روز آخر بلند شدم آماده شدم موهامو یکمی آب زدم چتریاشو حالت گرفت صورتمو طبق معمول چیزی نزدم یه شلوار دمپا بلند مشکی با یه لباس سفید ساده تقریبا گشاد پوشیدم با یه شال مشکی و مانتو تابستونیم که اونم مشکیه خواستم برم بیرون که مادرم گفت با اینا نرو گفتم لباس دیگه ندارم بعدم بهمون گیر نمیدن حوصله بحث کردن نداشتم برای همین سریع رفتم بیرون خواستم کتونیامو از تو جاکفشی دربیارم که یدفه مادرم از پشت شالمو کشیدو رفت تو خونه کیسه لباس مدرسمو انداخت تو راهرو گفت اینارو بپوش منم گفتم نمیپوشمو شالمو بده پدرمو صدا کرد اومد منم اصلا ازش نمیترسم چون از بچگی سرم آورده با دندون قروچهو فحش گفت بیا داخل منم گفتم نمیام شالمو بده دیرم شد اومد پایین اول گردنمو گرفتو فشار داد منم شرو کردم دستو پا زدنو کوبوندن تو سینش گردنمو ول کرد دوتا کوبوند تو صورتم بعدم رفت تو خونه منم گریهو حال بد مادرمم رفت تو خونه سریع مقنعزو از تو کیسه دراووردم سرم کردمو رفتم بیرون ماسکمم پاره شده بودو از یکی تو خیابون یدونه گرفتم رفتم اونجا نشستم رو صندلی شرو کردم از دخترای دیگه عکس گرفتن که همه آرایش کردنو تیپ زدنو پاچه های شلوارشون بالاستو هیچکی مانتو نپوشیده و منم مثل بدبختا نشسته بودم یه گوشه هی گریه میکردم با یه سری از دخترای مدرسهم مشکل داشتم مادرم یه بار آبروی منو برد توی چت و بزرگترین ضربه عمرم بود از طرف من رفت پیوی دختری که باهاش دعوا کرده بودم معذرت خواهی به قولی گ*وه خوری که منو واقعا شکست و برای دومین بارم جلوی اون دخترا با اون قیافهو حال خورد شدم اونام بهم پوزخند زدن اومدم بیرون مدرسهو حدود یک ساعتو نیم نرفتم خونه یه آب هویج گرفته بودمو هی زار میزدم عکسارو برای مادرم فرستادم کلی حرف زدم که شماها مثلا پشتیبان من باید باشید اونوقت بلای جون منید بعد رفتم خونهو تازه دیدم گردنم خیلی بد کبود شده اونام هی میخواستن عادی جلوش بدن هیچی نمیگفتن که شبش مادرم بهم گفت رو کبودیت کرم بزن زود خوب بشه که واقعا اعصابمو خورد کرد همونو چند دیقه بعدش با تیکه بهش گفتم اینقدر اعصابم خورد شده بودو گریه کرده بودم حتی تو خوابم داداشم میگفت داشتی پاتو تکون میدادی نمیدونم چیکار کنم واقعا مادرمم با این حرکتش نشون داد که چقدر دورو و اصلا براش مهم نیست چه مرد بی ملاحظهو جا نیوفتاده ایو به عنوان پدر به عنوان همسر پیش خودش نگه داشته نمیدونم به کی بگم با کی حرف بزنم از دیروز شده قده ته دلم نمیخوام تو خودم نگهش دارم هیج جارم ندارم که بخوام به زور برم چند شب بمونم بلکه آروم شم خیلی وقتم هست که افسردگی دارم ولی بروز نمیدم چون جوابم تیکهو ناسزاست وقتی کوچیک تر بودم برای خودم برنامه داشتم برای آیندم...اما الان هیچ امیدی ندارم که بخوام اون آیندرو داشته باشم بهم بگید با کی باید صحبت کنم درمورد دیروز و چطوری بگذرونمش

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

عزیزم چقدر ناراحت شدم☹

چرا شکایت نمیکنی از بابات؟وقتی ۱۸ سالت شد اگه خدایی نکرده بازم کتکت زد برو یه اقدامی بکن

هرچند به نظرم مقصر مادرته که تا الان هیچکاری نکرده

مادرتون انگار دوست داره قربونی باشه!

شرایط خیلی سختیه ولی چاره ای جز مقاومت نداری

درس بخون و اگه پدر و مادرت گفتن زیر بار ازدواج نرو اصلا!

لزومی هم نداره الکی باهاشون راه بیای

مشخصه خانواده پدرت خودشون دردسر بزرگی هستن

عزیزم به نظرم به اورژانس اجتماعی زنگ بزن . اینجوری همه آینده و آرزوهات پر پر میشن. مگه چن سال جوونی که همش به حسرت و استرس و درد بگذره

وزن الانم ۵۹ هست دلم میخواد تا اوایل اسفند بشم ۵۷  انشاالله با رژیم و ورزش موفق میشمم  
به خودش میگه زن بساز :)

خیلی بساز بودنم خوب نیس . هر زنی نسبت به بچه های آینده اش مسئولیت داره اگه میبینه همسرش نرمال نیست یا بچه دار نشه یا از اون مرد جدا بشه .بچه چه گناهی کرده آخه

وزن الانم ۵۹ هست دلم میخواد تا اوایل اسفند بشم ۵۷  انشاالله با رژیم و ورزش موفق میشمم  
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792