یه دوستی دارم از دبیرستان باهمیم.دانشگاه هم با هم بودیم.الان 32 سالمونه.خیلی خیرش به من نرسیده.منم همینطور.چند وقت پیش گفت همو ببینیم.منم گفتم باشه.بیرون قرار گذاشتیم.حرف کار شد.گفت تو یه کارگاه دوخت سیسمونی کار می کنم و خییلی درامدش خوبه.من گفتم میای ماهم شروع کنیم.گفت باشه.بعد من پیگیری و اینا کردم گفت پشیمون شدم.نمیام.منم راست حسینی گفتم من با خاهرم شروع می کنم.چند باری ازش سوال کردم درباره ی کار.ولی قشنگ حس می کردم سر سنگین شده.
اینم بگم که من یه مشکلی داشتم اونم خبر داشت.شوهر خواهدم مریصی سخت گرفته بود.من پیشش درد و دل کردم و گریه کردم.ولی هیچوقت حالشو نپرسید یا پیگیر نبود.منم گفتم عیبی نداره.
گذشت تا اینکه کرونا گرفتم و حالم بد شد.فقط دو بهر تو واتساپ پیام داد و زنگ نزد.
دو روزه شوهر خواهرم فوت شده .از استوریم فهمید و یه پیام زد تو واتساپ.
اینجور دوستی که تو سختی کنارم نباشه.جویای احوالم نباشه نمیخام.دیگه میخام بلاکش کنم.
الان من خییلی داغونم یه زنگ نمیزنه.