اصلا بی حس بی حسم...نمیخوام کسیو ببینم یا حرف بزنم....حوصله ندارم مهمون بیاد خونم....یه دوست صمیمی دارم که دیگه حوصله ندارم باهاش برم بیرون یا تلفنی حرف بزنیم....حالا دیشب زنگ زده میخام بیام خونت....منم با خنده گفتم به چه مناسبتی میخای بیایی....اونم خندید و کفت خیلی وقته میخام بیام به کم حرف بزنیم و اینا.....منم گفتم بیا مشکلی نیست ...حالا قراره خبرم بده که میاد عصر یا نه ....نمدونم چکار کنم پاشم به خونه و بچه ها و تهییه خوراکی مشغول شم یا یه بهونه ای جور کنم براش که نیاد اگه گفت میام