2777
2789
عنوان

دلم خیلی گرفته میخام حف بزنم اما نمیشع نمدونم!

| مشاهده متن کامل بحث + 525 بازدید | 37 پست

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

روزا پشت سر هم میگزشت دوسم داش دوسش داشتم تعصبی بود مخالفتا شرو شد خانوادش گفتن از شیعه ها دختر نمیگیریم خانوادم گفتم به ثنی ها دختر نمیدیم نمیدونم نمیدونم خودمم اون لحضه اون وقتا چرا فرهنگ و خانوادش اصن برام اهمیتی نداشت نمیدونم چرا فکر نکردم اصن به این چیزا چرا فقد اون لحظه اون واسم مهم بود نمیدونم اما خوب میدونم ک زود بود برای همه چی!

پدر بزرگم فوت شد روز هفت پدربزرگم فرار کردم باهاش همون روزم خانوادم زنگ زد بیاین عقد کنین فردایش برگشتیم و پس فرداش عقد کردیم روزا میگزشت دعوا داشتیم بحث داشیم خوشی ام داشیم نمیدونم واقن چمه نمیدونم اخرای ۹۷ خونه خریدیم ۹۸ عروسی گرفتیم و به قول گفتنیا با دنیای دخترونم خدافظی کردم (: صب میرف سرکار شب میومد زیاد واسم وقت نداش خسته میشد درسه واس زندگیمون تلاش میکرد اما خب باعث شد افسرده شم فک کنین صب تا شب تنا تو ی چار دیواری!

افسرده شدم از خودم متنفر شدم خودمو اصن دوس نداشتم قیافمو انداممو اصن اصن دوس نداشتم خرداد ۹۹ فمیدم باردارم تو این بین بگم با خانوادش عید ۹۹ اشتی کردیم و منو به جمعشون راه دادن اما ای کاش نمیدادن چون کوچیک ترین چیزو حرف میکردن و شوهرمو مینداختن ب جونم ن اینکه دس بزن داشه باشه ها ن زبون تلخش از صد تا دس بزن بد تر میکرد کار خودشو حتی تو حاملگی خاهر شوهر نفرت انگیزم ی حرف از خودش در اورد و باعث شد شوهرم قلبمو بشکنه یه هفته لبم ب غذا نرفت حالم بد بود و حال نینی تو دلمم بد بود دکتر گف ضربان قلبش نرمال نیست خلاصه ک گزشت و بچم به دنیا اومد تو اون گیر و دار یه مشکلاتی بین مامانم و شوهرم پیش اومد ن مشکل گنده ای ها ن واس بچم ی جشن خانوادکی کوچیک گرفتیم خانوادم از ی شهر دیگ اومدن مکان زندگی من تو اون جشن برادر شوهرم و مادر خانومشم بودن مامانم موقه نهار تو اشپزخونه موندو فقد غذا کشید اونو شوهرم ی حرف بزرگ کرد ک بی احترامی کردی تو ب مهمونا فلان با اینکه ۹۰ درصد ادما خودم بودن خلاصه ک گزشت افسرده بودم افسرده تر شدم پیش روانشناس رفتم گف هر چ شوهرت گف همونه گفتم حتی اگ گف مامانتو فش بده فش بدم گف اره دیدم اون ع منم اسکل تره جوری شده بودم نمیخاسم شوهرمو ببینم یه دختر ۱۹ ساله چ میفمید مادر شدن چیه بچه ام ناخاسته شد و شوهرم نزاش بندازمش!

خونه ی مامانم بودم شوهرم اومد شهرسان دنبالم و برگشتیم اما چ برگشتنی من چ میفمیدم بچه داری چیه بچمم فقد صب تا شب گریه و میخاس تو بغل بچرخه بد تر عصبی شدم بدتر افسردگیم تشدید شد ب حدی رسیدم ک حس میکردم ادامه پیدا کنه دیونه میشم اما چاره چی بود!؟بچم بود بالاخره عید ۱۴۰۰رشد و رفتم شهرسان خونه ی مامانم البته ک س روز خونه ی مادر شوهرم بودم و چن باری بی احترامی کردن ک خب شوهرم پشتم موند نمیگم مرد بدیه ن خیلی چشم و دل پاکه قبل من امام نبوده هر گوهی خاسه خورده اما بد من واقن پاکه چشم و دلش همیشه پیش خانوادش پشتم بوده ولی خب من الان نمیدونم چمه نمیدونم واقن چمه!

خلاصه از شهرسان برگشتم و بازم بچم گریه هاش ادامه داشت شب بیداریا خستگیا درک نشدنا همش باعث شده بود بشم ی ادم عصبیه روان پریش ک احساس میکرد قراره هر لحظه دیونه بشه و از خودش میترسید!

دوباره دو ماه گزش و رفتم شهرسان و بدبختانه ی اشتباهی کردم ی چیو ب جاریم گفتم اونم خاس درستش کنه زد چششو در اورد شوهرم وقتی فمید گفتم دعوا راه انداخ و گفت طلاق دیگ دوست ندارم بار اولش نبود قبلنام تو دعواهامون گفته بود اما این سری فرق داشت شده قلبتون وایسه اما نمرده باشین!؟الان دارم میگم قلبم میلرزه التماسش کردم ک نره اونقد التماس کردم ک اون شب لنتی ام گزشت فرداش راهی شد اما گف بچرخ دور بچه بخاطر اون نگهت میدارم خلاصه ک اشتی کردیم خاهره سه نقطش چون کفشو رو پله پوشیده بودم گریه کرده بوده ک من میشورم من فلان میکنم اونو ی حرف گنده کرده بوده شوهرم مجبورم کرد زنگ بزنم و عذر بخام وقتی زنگ زد سرد برخورد کرد منم سرد گفتم عمدی نبود حواسم نبود من امپول بی حسیه سزارینو تجربه کردم و کمر برام نمونده داداشم با هول بیدارم کرد با مامانت دعواش شد برای همین از استرس و هول یادم رف گف تو از قصد این کارو کردی تو با من دشمنی داری گفتم هر طور دوس داری فکر کن واسم اصن مهم نیست من الانم ب خاطر شوهرم زنگ زدم میل خودته حلال کنی نکنی البته بکنی نکنی فرقی نداره خلاصه گزشت اما حالم از خودم بهم خورد نفرتم بیشتر شد ک چرا اینقد ضعیفم سه هفته گزشت و شوهرم اومد دنبالم و اومدیم خونمون هنوزم صب تا شب سرکاره و روزی دو ساعت شبا میبینمش اما اونم بچه نمیزارع تا یک شب بچه بیداره و تا بخابه شوهرم از خستگی میخابه چون پنج صب بیدار میشه میره سرکار نمیدونم چرا اینارو گفتم!

من نیاز ب ی مشاور دارم اما خب شرایطش برام اوکی نیست!

احساس میکنم میخام دیونه بشم بچم گریه کردنی ارزوی مرگ میکنم تحمل صدای گریشو ندارم همین ک نق میزنه عصبی میشم ب زور خودمو کنترل میکنم ک بچمو نزنم نمیدونم چیکار باید کنم از خودم نفرت دارم😭♥️

خونه ی مامانم بودم شوهرم اومد شهرسان دنبالم و برگشتیم اما چ برگشتنی من چ میفمیدم بچه داری چیه بچمم ف ...

خوندم گلم اون حرفی که به جاریت گفتی میتونی بگی چی بود؟ کنجکاو شدم  راستی شماره مشاوره رایگان بهزیستی1480 

خوندم گلم اون حرفی که به جاریت گفتی میتونی بگی چی بود؟ کنجکاو شدم  راستی شماره مشاوره رایگان به ...

پسر خاهر شوهرم یا همون برادر مجازی ک منو با شوهرم اشنا کرد با گوشی شوهرم ب ی زن زنگ زده بود زنه هی زنگ میزد دس وردار نبود منم ب جاریم گفدم شوهرم اشتباهشو نمیپزیره اون متاهله مجرد نی ک دیه فلان خاس پا در میونی کنه ک خب شوهرم عصبی شد ک چرا بش گفتی!

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز