دیروز خونه پدر شوهر م موندم دو تا جاریا هم بودن با هم حرف میزدن منو محل نمیدادن منم تو آشپزخونه بودم داشتم غذا می پختم راستش ناراحت میشم مادر شوهرم با اون سنش غذا بپزه خودش نمیگه ولی من دوست دارم چند ساعت هم باشه استراحت کنه موقع شام جاری بزرگه رفت نموند شام و مادر شوهرم کشید ولی برای جاری م نکشید گفت با شوهرش می خوره هنوز نیومده منم نیاوردم سر سفره اینا رسم دارن غذا هر کس و تو بشقاب س بکشن تو دیس نمیارن منم هیچی نگفتم بعد دیدم جاری پاشد اومد رفت تو کوچه تو ماشین نشست یه آبروریزی کرد که نگو گفت شما به شخصیت من توهین کردید