من ۲ ساله ازدواج کردم مثلا حرفایی که با مامانم زدم رو به شوهرم تعریف میکنم یا کلا اتفاقایی که افتاده رو میگم بهش . ولی احساس میکنم شوهرم نمیگه پنهون میکنه. مثلا من از دهن مامانش میشنوم میخواستم خونشون رو بازسازی کنن . من بودم به شوهرم میگفتم که مامانم اینا میخوان خونه رو فلان کنن.
بعضی شبا عجیب دلتنگت میشم نمیدونم واقعا نمیدونم به هر دری زدم که قسمتم بشی اما نمیشه من از خدا فقط یه چیز میخوام اونم لحظه ای که خودمو توی لباس عروس دیدم حداقل با اونی که دوسش دارم باشم میدونی از اون دردناک تر چیه؟؟؟تو حتی نمیدونی من حاضرم برات تک تک استخون هامم بدم یادت باشه هیچکس اندازه من نمیتونه دوستت داشته باشه این چند بیت شعر تقدیم به خودت عزیزترینمA❤️میخوام بدونی که دلم داره برات پر میزنه🕊مثل یه داروغه شبا به هر دری سر میزنه 🥺وقتی میای با اون چشات دنیامو پر نور می کنی💫غصه ی تنها موندن و از دل من دور می کنی 🥹عمری اگه نگات کنم از دیدنت سیر نمیشم😍بدون که عشق تو زده خیمه به صحرای دلم 🫀اگر که باور نداری گوش کن به حرفای دلم...
عزیزم درگیر این چیزا نشو مردا معمولا با شلاق باید ازشون حرف بکشی کلا مثه ما فکر نمیکنن اتفاقات بیرون موضوع مهمی باشه که بخوان تعریف کنن😂درگیر این چیزا شی تا اخر حرص وجوشش واسه تو میشه بیخیال باش