خلاصه بگم از اول زندگیمون ازار و اذیت زیادی میشدم از طرف مادر شوهرم و ایشون بینهایت بد دهن هستن
تو یه ساختمونیم و من ۷ سال همیشه با خوب و بدش ساختم و گذروندم.
یه مورد چزوندنش رو بگم اینه که ما و خانواده عمم مشکل داشتیم و این فهمید و وقتی تنها میشدیم بی دلیل زیر گوشم میگفت سر لج تو هم شده من دختر عمتو میگیرم واسه پسرم مشکلاتتم به من و پسرمم ربط نداره😒
خلاصه به دختراش گفتم گفتن اون فقط میخواد لجتو در بیاره تحمل کنه😑
خلاصه گذشت تا عید پیارسال
هیچکس نیومد کمکش خونه تکونی رفتم کمکش کاراشو کردم در حال شستن قالی بودم که یه خاطره رو داشت با زن داداشش مرور میکرد(زن داداشش از اقوام دور منه) یهوحرص کرد شروع کرد به هرزه گفتم به اون و عمه ی بابام (میدونه عمه بابامو دوست دارم) و نیگفت فلان فلان شده اخلاقش مثل عمته هر چی اون ر..... اون خورده
ناراحت شدم و اومدم خونه
چند روز گذشت و همسر همین عمه بابام فوت شد و دعوت بودم واسه مراسم و اومدم کارامو بکنم برم و همسرم هم اصرار داشت برم چون همه ی پسراش زنگ زده بودن و اصرار داشتن من حضور پیدا کنم
اومد در خونه باز دری وری گفت و کفت حق نداری بری اونا به ما چه و هی جیغ میزد و با انگشت اشارش تهدیدم میکرد منم همینجور که بیرون بود در رو بستم روش قفل کردم شروع کردم خودم و دخترم رو که اونجا گریه مبکرد رو زدن اصلا کنترلی دیگه نداشتم
از بعد این قضیه دیگه قهر کردم و باهاشون رفت و امد نکردم تا یک ماه پیش.
تو حیاط چشم تو چشم شدیم و اشتی کردم و دست رو بوسی کردم حالا پریروز نو خیابون با رن داییام بودیم با مامانم
سلام کردیم جواب مامانم رو نداد
نمیدونم چیکار کنم
از یه طرف دوستام میگن اگه یکیشون مرد شرمندگیش میمونه واسه تو بچه هاش همه طلبکارت میشن که تا الان قهر بودی از طرف دیگه عروسی پسرش نزدیکه نمیدونم چیکار کنم.
شوهرمم فقط بلده بگه من عذرخواهی میکنم مامانم اخلاقش همینه
اصلا کار نداره به من خودش میره خونشون و میاد
نمیدونم چرا اینجوره
هر کار میکنم پام نمیکشه برم خونشون برم هم به احتمال زیاد باد میکنه و جواب نمیده😑
از یهطرف شوهرم میگه برای عروسی داداشش باید برم
برم کم محلی میکنه نرم حرف و سخن میزنه
موندم چیکار کنم