سلام دوستان با سیاست ممنون میشم کمک بدین
یکماه پیش ابجیمو شوهرش دعواشون شده بود و من چون زیاد باهاشون مسافرت رفتم میدونم هر دوشون به نوعی مقصرن ولی دومادمونم قبل ازدواج خیلی منم منم میکرد و من براش کم نمیذارم و از این حرفا ولی الان هی به ابجیم میگه من ندارم تو پرتوقعی و خیلی از حرمتا هم بینشون از بین رفته یکماه باهم عالین سه روز قهرن و همه چی بهم میگن
خلاصه بعد دعوای یکماه پیششون ک مسافرت هم بودن شب دیروقت بود ک ابجیم تو واتساپ ب من پیام داد که ابجیت نابود شده این کارو باهام کرده این حرفا رو بهم زده و منم شب اصن خوابم نبرد فرداش زنگ دومادمون زدم و اصن دیگه امون حرف زدن بهش ندادم چون هر وقت اجازه حرف زدن بهش میدی همه چی رو میندازه گردن ابجیم و خودشو تمیز میشوره و بی گناه جلوه میده حرف بدی هم نزدم فقط اینجور گفتم: چیکار برا ابجیم کردی که ایقد عذابش میدی هی میشینی اونور اینور میگی ابجیم پرخرجه اخه خونه براش خریدی ماشین مدل بالا براش خریدی ی چند دست لباس خریده بهش میگی پرتوقع درحالی که خودت تو نامزدی جلو ما بهش گفتی ماشین اخرین سیستم میذارم زیرپات برا خونت نوکر میگیرم حیف دستای بلوریت نباشه حالا این بیچاره اینا رو ک نخواسته برا ی لباس اقد دنبالش حرف میزنی
اینم بگم من دختر کوچیک خونم داداشم نداریم خانوادمم خیلی سادن و اصن سیاستی ندارن فک میکردم دومادامون چون داداش نداریم هر چی دوس دارن بار ابجیام میکنن عذاب میکشیدم و این زنگو زدم
حالا ن ابجیمو میاره خونمون نه خودش میاد ابجیم التماسم میکنه میگه من اشتباه کردم پای تو رو وسط کشیدم بهش زنگ بزن تا بیاد خونه منم راحت بتونم بیام خونتون
اما من غرورم اجازه نمیده،میشه راهنماییم کنین ک زنگش بزنم چی بگم که خودمم خورد نشم