سلام ما وقتی میخایم بریم خونه ی مادرشوهرم شوهرم خیلی تقلا داره و خودش بچه رو حاضر میکنه و خوشحاله ک بریم اونجا...هر س چهارشبی هم میریم برا شام میمونیم...
حالا وقتی بخایم بریم خونه ی مامانم ی جوریه انگار دلش نیس ک بریم از رو مجبوری میاد هیچی نمیگه ها فقط خودشو ی جوری میکنه یا میاد خونه ی مامانم همش سرش ت گوشیه...درصورتیکه من میرم خونه ی مامانش خودمو خیلی گرم میگیرم باهاشون...و گوشیمو میزارم کنار
حالا دیشب ک خونه ی مامانش بودیم امشب گفتم منو ببر خونه ی مامانم داداشم از خدمت اومده گف حالا امروز نبینیش نمیشه ک سریع باید بری گفتم نه نمیشه...بعد ک حاضر شدیم ک بیایم اولش گف من تورو میبرم خودم نمیام گفتم باشه منو ببر تو نیا....بعد ک اومدیم بیرون گف مامانت بگی شام درست نکنه قبل شام میایم گفتم ت ک قرار نیس بیای اونجا من شام میمونیم بعدش بیا دنبالم گف نه میای خونه...گفتم خب چ فرقی داره گف خیلی فرق داره...منم دیگه ساکت شدم و ناراحت هیچی نگفتم از دم در ساکمو داد و خودش رف گف زنگ میزنم بهت منم محل ندادم اومدم تو و اون رف...هیییییییچ مشکلی هم با خانوادم نداره هییییییچی خیلیم خوبن باهاش....حالا من چجوری ازین ب بعد این کارشو تلافی کنم مثه خودش