2777
2789
عنوان

خانما یکم درد دل

345 بازدید | 44 پست

اول بگم تنها جایی که میتونم حرف دلمو بزنم بدون اینکه کسی بخواد سرزنشم کنه یا نصیحت اینجاس

چون کسی نیست که بشناستت بخوای عابرو داری کنی

یا خانوادت نیستن که بخوان احساسی نگاه بکنن و حرف خودشونو اثبات


من تو تاپیکای قبلم که در مورد بابام و مشکلاتش با زنش بود توضیح دادم کمو بیش ولی خلاصه بگم ببخشید طولانی میشه


من ۱۵سالم بود مامانم فوت کرد بچه اخرم هستم برادرم ندارم

۵سال گذشت بابام ازدواج کرد احترام خواهر بزرگمو داشت اون ازدواج کرد بابامم ازدواج کرد

اولاش خوب بود ماهم سعی میکردیم بسازیم باهاش میگفتم بلخره با یه آرزویی اومده تو این خونه حتی کارای خونم نصف نصف بود که فشار نیاد بهش

یه مدت گشت یواش یواش شروع شد که من بچه میخوام بعد گفت فلان مغازه رو بزن به اسم من من پشتوانه داشته باشم(اون مغازه مال مامانم بود با ارث پدری خریده بود ولی به اسم بابام بود) بعد کلی چیزای دیگه که خیلی طولانیه اخرم کار به جایی کشید با خواهرش و خواهرزادهاش اومدن خونه ما بزن بزن کردن ،تمام اتفاقا خونه ما همه میدونستن،به مامانم فوش میداد،دستش کج بود

بعد این اتفاقا که اون رفت همه کارا افتاد گردن من 

از همچیم زدم از گردش تفریح همچی که به بابام برسم بعد یه مدت پاشد رفت دنبال زنش گفتم نرو عابرومونو برده گفت بیارم زندگیمو جمع کنه گفتم من که دارم میکنم گفت میخواستی نکنی زندگی خودمه به تو مربوط نیست

۵بار این اتفاق افتاد هرسری من همینارو میگفتم همینارم میشنیدمو اتیش میگرفتم باز چاره نمیکردم حتی یبارم بابام بخاطرش زد تو گوشم  (خواهرامم اصلا نمیومدن خونمون قهر بودن بابامم میگفت میان بیان نمیان نیان)خواهرامم با پیام و تلفن و اینا بابابام دعوا میکردن چون زنش اذیتم میکرد فوش میداد من عصبی میشدم بابام طرف اونو میگرفت

 ۳سال زن بابام بود ولی ۶ماهم با ما نبود همش چند ماه چند ماه قهر میکرد میرفت

یبار۱سال قهر رفته بود بعد 1سال اومد

که دیگ خانوادش مثل اینکه پول بابا منو خورده بودن وامم گرفته بودن نداده بودن پای بابام اومده بود وسط

از اینطرفم ما دیگ کوتاه نیومدیم گفتیم فقط طلاق 

خدایا گاهی نگاهی😔😘

تو همین رفت امدای طلاق بود بابام باز ساز زن زد که زن میخوام که یه جنگ قشنگ تو خونمون راه افتاد سر این موضوع 

همچنان حرفش بود بحثش بود هی میگفتم طلاق ندادی اونو هنوز میگفتم عابرو خواهرام جلو فامیل شوهراشون میره میگفت مگه میخوام دزدی کنم به کسی چه زندگی خودمه

تمام کارا همچنان با من

من همچنان از همچی خودم میزدم و میزنم به بابام برسم

قشنگ انگار من شوهر کردم

اون خانم پی تفریح و گردش

تا فروردین امسال طلاق گرفتن باز دوباره بابا من شروع کرد

بهونه هم نداشت دیگه میخواست منو گول بزنه میگفت بیارم کارا خونرو بکنه تو راحت بشی (سر قبلیم همینارو میگفت بعد که اومد گفت نصف نصف کلفت که نیست درصورتی که من اصن خونه نبودم یا دانشگاه بودم یا خونه ابجیام)

باز من به زبون گرفتم که وقتش نیست

خواست منو تو تنگنا بزاره که راضی بشم مثلا بهونه میگرفت از همچی همش سرم داد و اینا عصبی به لباس به آرایش به بیرون به تلفن حرف زدن به همچی گیر میداد دید من به قولی پر به پرش نمیدم بیخیال شد 

بعد با همه اینا کافیه من یه ناهار میرفتم بیرون بعد مدتها خواهرام زنگ میزدن با من دعوا و داد و بیداد که بابا تنهاس حالا ناهار نمیرفتی صبر میکرد بابا هرموقع رفت سرکار میرفتی

خلاصه همه اینا تو این چند ساله بود

همه اینارو گفتم به این برسم

من الان با یه پسری۴ساله در ارتباطم واقعا همه جوره همو میخوایم  خانوادها در جریان هستن خونه نداره فقط تو این مدتم هرسری خواست بیاد چون خانوادم شرط کرده بودن خونه بخره من نمیذاشتم بیاد جلو

تا چنوقت پیش گفت بعد محرم صفر بیام جلو نمیتونم خونه بگیرم هرچقد پس انداز میکنم تورم از من جلو تره

راستش خیلی خوشحال شدم گفتم به خانوادمم بگم حتما خوشحال میشن ولی هر کدوم یه چیزی گفت یکی گفت خونه نداره زوده مگه چند سالته(۲۳) یکی گفت بزار کرونا جمع بشه بعد یکی گفت تو این گرونی بابا چجوری جهیزیه بده گناه داره



من میگم خوب کرونا معلوم نیست وضعش بدتر میشه بهتر نمیشه خونه هم خودشون پدرشوهراشون فوت کردن ارث رسیده درواقع از خودشون نداشتن منم از یه پسر جوون تو این وضع اقتصادی نمیتونم توقع داشته باشم همچی تموم باشه

بعد میگن خونه نزدیک بابا باید باشی یا میگن با بابا باید زندگی کنی منم گفتم مال خودتون قبول میکنن که من از این پسر انتظار داشته باشم گفتن نه پس فعلا فکرشم نکن حداقل تا۲سال دیگه

احساس میکنم بخاطر اینکه نخوان در قبال بابام مسعولیت بیاد رو دوششون انقدر بهانه میارن که بازم همچی سر من باشه از بین حرفا خواهرمم یبار فهمیدم همچین چیزیو

میگن زنم بگیر تند تند باید سر بزنی که عین اون سری نشه

از من توقع دارن درصورتی که من از همشون کوچیکترم واقعا پدرم درومد تو این۸سال چیزایی تجربه کردم که خیلیا که ۲تا سن من دارن ندیدن حتی

این حقم ندارم ینی که برا زندگیم تصمیم بگیرم؟

معذرت میخوام واقعا طولانی و دیر شد خواستم همچی بگم 

ازتون مشورت بگیرم ب عنوان کسی که بدون شناخت و بدون احساسات تصمیم میگیره برداشت و نظرشو بگه که حق با منه یا خانوادم؟

شاید واقعا من دارم اشتباه میکنم؟

بازم عذرمیخوام

خدایا گاهی نگاهی😔😘

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

لعنت ب همچین زنی وننگ بر همین پدر البته ببخشیدا ولی نباید بعد از این همه تجربه چشم بسته انتخاب میکرد

بابام خیلی مهربونه ولی دهن بین و جو گیر و اینکه چون بعد مدت طولانی باز زن گرفته بود میخواست قهر نکنه به قولی

نمیدونم متوجه منظورم شدین

خدایا گاهی نگاهی😔😘

این باباتو طلسم نکردن؟

یه روی توی یه نقطه ای از زندگیت قرار میگیری و برمیگردی به سختی های پشت سرت نگاه میکنی، میبینی تو باید این سختی هارو میکشیدی، باید از این درد ها عبور میکردی ، باید این اتفاق ها میوفتادن تا تو به جایی که الان هستی برسی❤️🌸

حق با توعه توهم باید زندگی خودتو بکنی

اگه مطمعنی طرف پسر خوبیه و واقعا میخوادت باید خانوادتو متقاعد کنی و باهاش ازدواج کنی .تااخر عمرت که نمیشه پاسوز خانوادت بشی

داعما یکسان نباشد حال دوران، غم مخور

تو همین رفت امدای طلاق بود بابام باز ساز زن زد که زن میخوام که یه جنگ قشنگ تو خونمون راه افتاد سر ای ...

عزیزم به فکر خودت باش هیچکس توی اون خونه بفکر شما نیست نه پدرتون نه خواهرهاتون.

بعدم توی این دوره زمونه مگه چ کسی بتونه خونه بخره، توقع خونه داشتن از یه جوون واقعا ظلمه، خیلیا الان مستاجرن ،

شما هم سفت و سخت بگو انتخابم رو کردم البته اگه پسرخوبیه.

جهیزیه هم نترس خدا میرسونه وامت رو بده چند قلم جنس ضروری بعدا توی زندگی تکمیل‌شون کنید.


ازونجایی که درمورد هر موضوعی نظر نمیدم ؛ پس اگه نظرمو یه جا گفتم که مخالفش بودی لطفا ریپلای نکن نمیخوام متقاعدم کنی،چون نظرم طبق تجربه خودمه😊••••••• امروز دوم شهریور۱۴۰۲با خودم عهد میبیندم که بجز راهنمایی و مشاوره در حد درک و فهم خودم از موضوع بحث؛ در هیچ تاپیکی پست نگذارم و البته بجز موارد فان ؛؛ و هیچ‌وقت در تاپیک های تعریف از خانواده اعم از پدر،مادر،خواهر،برادر،همسر و فرزند شرکت نکنم ،چون هروقت شرکت کردم بعدش کلی انرژی منفی روانه زندگی خودم و اون افراد شد!!! •••••••••روابط دوستانه یا عاشقانه تو باید عامل کاهش استرست باشن نه بیشتر شدنش،باید منبعی برای آروم شدن تو، پیشرفت خوشحالی و آسون تر شدن مسیر زندگیت باشن، اونا باید باشن تا از زندگیت لذت بیشتری ببری و حالت خوب باشه کنارشون نه برعکسش،زندگی خودش به اندازه کافی سخت هست•••••••••
حق با توعه توهم باید زندگی خودتو بکنی اگه مطمعنی طرف پسر خوبیه و واقعا میخوادت باید خانوادتو متقاعد ...

اره چشمش نزنم واقعا پسر خوبیه خیالم ازش راحته

کاهی فکر میکنم بیشتر از خانوادم به فکرمه و بهم اهمیت میده

خدایا گاهی نگاهی😔😘
تو همین رفت امدای طلاق بود بابام باز ساز زن زد که زن میخوام که یه جنگ قشنگ تو خونمون راه افتاد سر ای ...

سلام گلی بنظرم راجب اون پسر خیلی تحقیق کن عجولانه تصمیم نگیر اینجور که معلومه باید خودت از پس مشکلاتت بربیای سعی کن ببینی واقعا اون پسر مرد زندگیه اخلاقاش خوبن یا نه وبعد تصمیم بگیر و بعد به خودت نگا کن ببین شرایط ازدواج داری الان برای قبول مسئولیت و شرایط ازدواج اماده ای اگر همه چیز اوکی بود بنظرم خواهرات الکی بهونه میگیرن و یجورایی میخوان مسئولیت بابات گردن اونا نیافته اونا رو راضی کن و نامزد کن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز