تو همین رفت امدای طلاق بود بابام باز ساز زن زد که زن میخوام که یه جنگ قشنگ تو خونمون راه افتاد سر این موضوع
همچنان حرفش بود بحثش بود هی میگفتم طلاق ندادی اونو هنوز میگفتم عابرو خواهرام جلو فامیل شوهراشون میره میگفت مگه میخوام دزدی کنم به کسی چه زندگی خودمه
تمام کارا همچنان با من
من همچنان از همچی خودم میزدم و میزنم به بابام برسم
قشنگ انگار من شوهر کردم
اون خانم پی تفریح و گردش
تا فروردین امسال طلاق گرفتن باز دوباره بابا من شروع کرد
بهونه هم نداشت دیگه میخواست منو گول بزنه میگفت بیارم کارا خونرو بکنه تو راحت بشی (سر قبلیم همینارو میگفت بعد که اومد گفت نصف نصف کلفت که نیست درصورتی که من اصن خونه نبودم یا دانشگاه بودم یا خونه ابجیام)
باز من به زبون گرفتم که وقتش نیست
خواست منو تو تنگنا بزاره که راضی بشم مثلا بهونه میگرفت از همچی همش سرم داد و اینا عصبی به لباس به آرایش به بیرون به تلفن حرف زدن به همچی گیر میداد دید من به قولی پر به پرش نمیدم بیخیال شد
بعد با همه اینا کافیه من یه ناهار میرفتم بیرون بعد مدتها خواهرام زنگ میزدن با من دعوا و داد و بیداد که بابا تنهاس حالا ناهار نمیرفتی صبر میکرد بابا هرموقع رفت سرکار میرفتی
خلاصه همه اینا تو این چند ساله بود
همه اینارو گفتم به این برسم
من الان با یه پسری۴ساله در ارتباطم واقعا همه جوره همو میخوایم خانوادها در جریان هستن خونه نداره فقط تو این مدتم هرسری خواست بیاد چون خانوادم شرط کرده بودن خونه بخره من نمیذاشتم بیاد جلو
تا چنوقت پیش گفت بعد محرم صفر بیام جلو نمیتونم خونه بگیرم هرچقد پس انداز میکنم تورم از من جلو تره
راستش خیلی خوشحال شدم گفتم به خانوادمم بگم حتما خوشحال میشن ولی هر کدوم یه چیزی گفت یکی گفت خونه نداره زوده مگه چند سالته(۲۳) یکی گفت بزار کرونا جمع بشه بعد یکی گفت تو این گرونی بابا چجوری جهیزیه بده گناه داره
من میگم خوب کرونا معلوم نیست وضعش بدتر میشه بهتر نمیشه خونه هم خودشون پدرشوهراشون فوت کردن ارث رسیده درواقع از خودشون نداشتن منم از یه پسر جوون تو این وضع اقتصادی نمیتونم توقع داشته باشم همچی تموم باشه
بعد میگن خونه نزدیک بابا باید باشی یا میگن با بابا باید زندگی کنی منم گفتم مال خودتون قبول میکنن که من از این پسر انتظار داشته باشم گفتن نه پس فعلا فکرشم نکن حداقل تا۲سال دیگه
احساس میکنم بخاطر اینکه نخوان در قبال بابام مسعولیت بیاد رو دوششون انقدر بهانه میارن که بازم همچی سر من باشه از بین حرفا خواهرمم یبار فهمیدم همچین چیزیو
میگن زنم بگیر تند تند باید سر بزنی که عین اون سری نشه
از من توقع دارن درصورتی که من از همشون کوچیکترم واقعا پدرم درومد تو این۸سال چیزایی تجربه کردم که خیلیا که ۲تا سن من دارن ندیدن حتی
این حقم ندارم ینی که برا زندگیم تصمیم بگیرم؟
معذرت میخوام واقعا طولانی و دیر شد خواستم همچی بگم
ازتون مشورت بگیرم ب عنوان کسی که بدون شناخت و بدون احساسات تصمیم میگیره برداشت و نظرشو بگه که حق با منه یا خانوادم؟
شاید واقعا من دارم اشتباه میکنم؟
بازم عذرمیخوام