2777
2789
عنوان

💔داستان زندگی من💔 لطفا کمکم کنید

35115 بازدید | 490 پست

سلام دوستان

من قبلا حدود دو سال پیش کاربر نی نی سایت بودم. مسائل زندگی و درس و بچه کوچیک باعث شد کلا اینجا رو کنار بذارم. این روزا انقدر فشار زندگی  زیاد شده که تصمیم گرفتم مشکلمو به صورت ناشناس باهاتون در میون بذارم و ازتون راهنمایی بگیرم.

قصد پر بازدید شدن و این داستان ها رو ندارم اما خوشحال میشم اگه تجربه مشابهی دارید به منم بگید.

حرفایی که میخوام بگم رو به چند تا مشاور، روانشناس و متخصص هیپنوتیزم گفتم در آخر نظر اونا رو میگم.



بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

راستش من از بچگی همیشه احساس میکردم باید مطیع امر پدر و مادرم علی الخصوص مادرم باشم.اگه یه کار ساده بهم میسپردن و انجام نمیدادم اون نگاه های تند مادرم و بعضی وقتا سکوت بابام تا سر حد مرگ شکنجه م میکرد و عذاب وجدان میگرفتم.همیشه نظر اونا برام اولویت داشت.

مثلا کلاس دوم ابتدایی بودم اول مهر یه کیف صورتی جیغ دیدم که فکر کنم اولین چیزی بود که از ته دل میخواستم داشته باشم.اون روز رو قشنگ یادمه.عکس العمل مامانم و جمله هایی که میگفت...آخه این چیه؟خاک بر سرت با این سلیقه ت.بدبخت فردا تو مدرسه مسخره ت میکنن!باید با عینک دودی نگاش کنی!!!!!!

و یه کیف سبز لجنی که مورد قبول مامانم بود رو خریدیم.همون شب بابام اون کیف صورتی رو هم برام خرید.اما واقعا یه ترس تو دلم بود ازش استفاده کنم.اگه یه روز مامانم خواب بود یا حواسش نبود با کیف صورتیم میرفتم مدرسه اما ظهر یا غروب که برمیگشتم دور از چشم اون میومدم خونه که متوجه نشه من کدوم کیفو بردم.از اینکه مسخرم کنه یا با دیگران مقایسم کنه میترسیدم.تا ۲۰سالگی هیچوقت لباسامو خودم انتخاب نمیکردم.جراتشو نداشتم شاید در ظاهر آدم رک و بی پرده ای به نظر میومدم اما در واقع جرات حرف زدن رو ازم گرفته بودن.

به قول خودشون سالی ده تا مانتو برام میخریدن هیچوقت هیچی نبود که بخوام و فراهم نباشه اما چی؟ هیچکدوم به نظر خودم نبود.همه شون حتی لباس زیرم به انتخاب مامانم بود.باید اون تایید میکرد.دلم نمیخواست چادر بپوشم ولی تا وقتی ازدواج کردم چادر اجباری بود.

بگو اسی جان

گفتند محبت کنید از محبت خارها گل میشوند                           مامحبت کردیم کسی گل نشد خودمون خار شدیم                   خدایا شکرت بابت تمام نعمت هایی که بهم دادی ❤
راستش من از بچگی همیشه احساس میکردم باید مطیع امر پدر و مادرم علی الخصوص مادرم باشم.اگه یه کار ساده ...

دمت گرم که تایپ شده هست😎😁

صحبت از ماندن یک عمر بماند به کنار ، قدر نوشیدن یک چایی بمانی کافیست...

بچه ها من هیچوقت مثل بقیه نتونستم دوست صمیمی داشته باشم چون دوستای ما هر چند روز یک بار با همدیگه میرفتن بیرون ولی من به قول خودشون همیشه ساز مخالف بودم چرا؟؟؟چون مادرم اجازه نمیداد.مهسا داداش بزرگ داره حق نداری بری خونشون، مهتاب داداش مجرد داره حق نداری باهاش زیاد بری و بیای، فلانی دوست پسر داره حق نداری باهاش حرف بزنی، فلانی جلفه طرفش نرو‌.قطعا تا یه حدی طبیعیه ولی منع بیرون رفتن با دوست ها و نداشتن حق اینکه بخوای بری خونه دوستت آزارم میداد.هر بار دوستام میومدن خونه ما مامانم وسط جمع دوستانه مون بود طوری که مسخرم میکردن میگفتن انقدر که مامان فلانی میاد پیشمون خودش نمیاد.


مامانم آدم خشکی بود و این وسط وجود یه مادربزرگ با افکار فوق العاااااده پوسیده و قدیمی که تاثیر شدیدی روی زندگیمون داشت اوضاع رو غیر قابل تحمل تر میکرد و فاجعه اونجا بود که ما و مادربزرگم اینا توی یک خونه زندگی میکردیم و نفس به نفس از کارامون خبر داشتن. یه سری مسائل ساده و پیش پا افتاده دخترونه واسه من حکم سنگسار داشتن! تا ۱۷ سالگی اجازه زدن موهای بدنم رو نداشتم. با عرض شرمندگی و معذرت موهای زیر بغلمو اپی لیدی میکرد من درد میکشیدم ولی واقعااااا جرات نداشتم اسم ژیلت بیارم.چون برام ذهنیت به وجود اورده بودن که مو ها رو زیاد میکنه و از الان چه خبره ژیلت بکشی و... و... و...

ماه اول که پریود شدم وحشت زده بودم.انگار مرتکب جنایت شدم.به جای اینکه به خانوادم بگم به دو تا از دوستام گفتم. اونا یه کم آرومم کردن و ماه دوم با ترس و دو شب بیدار بودن تا صبح و ناخن جویدن به مامانم گفتم خون دیدم. شاید واکنش تندی نشون نداد ولی اون ترس افتضاح پیر منو دراورد توی اون ۳۰ روز. ولی بازم من مقایسه شدم! واااای از الان چه خبره؟؟؟خاله هات و من و فلانی ها تا فلان سالگی اینطوری نشدیم این چه بدبختیه تو از الان ؟؟؟ اون حس گناه انقدر شدید بود که روزای اول پریود من اصلا نمیگفتم درد دارم.از واکنش مادر بزرگم و مادرم میترسیدم. از اینکه مامانم هر اتفاقی میفتاد پشت تلفن با جزییات واسه خاله هام میگفت خجالت میکشیدم حس میکردم حریم خصوصی نداریم. هر چیزی میشد فردا وصفش از شرق به غرب کشور میرفت و این آزار دهنده بود.

سالی که انتخاب رشته دبیرستان رو انجام دادیم من تصمیم داشتم برم رشته ریاضی. عاشق معماری و نقشه کشی بودم.عاشق ریاضی بودم.

اگه کسی نیست ادامه ندم چون واقعا نیاز به نظرات زیاد و متفاوت دارم

هستیم بگو عزیزم

درخواست دوستی قبول نمیکنم ☺️ میتونید تو یکی از تاپیکام برام کامنت بگذارید اگه واجبه 💖اگر درباره ی جزیره ی زیبای قشم اطلاعات مفیدی دارید (رسومات ، غذاها ، رستوران ها ،اماکن تفریحی و.. ) خیلی خوشحال میشم باهام درمیون بگذارید در تاپیک جزیره قشم متشکرم ازتون💕

اما به دستور مامانم باید تجربی رو انتخاب میکردم.چون اونا فقط پزشک میخواستن.یه بدبختی که تو وجودم بود این بود که با خودم دعوا میکردم توی ذهنم جوابشونو میدادم داد میزدم مخالفت میکردم اما وقتی یه حرفی میزدن نهایتا ته زورم این بود که گریه کنم یا دو روز قهر کنم.همینا باعث شده بود منو بعنوان یه آدم عصبی بداخلاق بشناسن.ولی از شما چه پنهون فقط ترس بود.

طول دوران دبیرستان همیشه درس خون و زرنگ بودم اما دو تا از دوستام بودن که از من بهتر بودن و واقعا عاشقونه درس میخوندن و تلاش میکردن.همیشه رقابت بین ما سه نفر بود.هر امتحان و المپیادی که داشتیم مامانم اول میپرسید فلانی و فلانی چند شدن؟اگه از من پایین تر بودن ۱۹ من قابل قبول بود اما اگه اونا ۲۰ شده بودن و من ۱۹.۷۵ این جنله کلیشه ای مزخرف رو میکوبید تو سرم * درد فلانی تو سرت*

این شده بود که اکثر اوقات دروغ میگفتم.اگه ۲۰ شده بودن میگفتم ۱۸ شدن من ۲۰. شاید به نظرتون خیلی احمقانه و دور از ذهن بیاد ولی به همین شبای عزیز اگه یک کلمه از حرفام دروغ باشه با اغراق شده باشه خدا خودش جوابمو بده.

آزمون قلم چی شرکت کرده بودم.دو سال اول ترازم خوب بود تلاش میکردم هر جمعه که ازمون داشتم مادر بزرگم و خاله هام و کل فامیل تلفن به دست منتظر بودن که من چکار کردم؟ ترازم که پایین میومد خدا شاهده به جان بچم جرات نداشتم از اتاقم بیرون برم مثلا تلویزیون تماشا کنم یا بگم حوصلم سر رفته بخوام با بابام برم بیرون.چون عین پتک میومد تو سرم گه به جا این کارا بشین سر درست بدبخت.درد فلانی تو سرت.ببین نوه فلان کس دو سال درس خوند الان شده دندانپزشک، پسر فلان کس دانشجوی فلان جاست.


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792