یه مغازه ست تو محل ، ازش خرید میکنم
خیلی مهربون ، زنم داره
توجه زیادش بهم دیگه یکم غیر عادی بود
منم چون شوهرم ساعت کاریش خیلی زیاده خریدا گردن منه
و زیاد میرم خرید . این آقا هم دیگه این اواخر هی میگفت ادرس بده خودم بیارم و ازین حرفا
من دیدم این دلباخته ، هفته پیش شوهرمو با زور و هزار ترفند کشوندمش مغازه ش ، وای این منو ندید از عصبانیت سرخ شد
جلو شوهرم هی آبجی آبجی میکرد
پریروز رفتم مغازه ش نطقش باز شد ، گفت من فک میکرد مجردی با شوهرت اومدی گفتم بله متاهلم بعدشم جرا باید براتون مهم باشه مجردم یا متاهل گفت فک میکزدم طلاق گرفتی میخواستم حمایتت کنم
هیجی نگفتم درومدم به نظرتون منظورش چی بوده