ببین اسی ازین به بعد تو جمع شوهرتو بالا ببر هم اوناحرص میخورن هم شوهرت بیشتر وابستت میشه و اونارو مقصر میدونه بیشتر
مثلا قراری گذاشتن بگو مشورت میکنم باهاش بهتون میگم
یا چیزی گفتن بخر کاری بکن از شوهرت همون لحظه نظر بخاه
اینجام همین طور بهتر بود میگفتی ما دوتایی مشورت کردیم تصمیم گرفتیم الان بهترین موقع بود برا بچه
خاله زنک و اینا یکم زشت بود
همیشه شوهرمو بالا میبرم،مثلا میریم خونه اونا میوه میارن اول پوست میکنم میذارم جلوی شوهرم بعد خودم برمیدارم،خیلی اروم باهاش خرف میزنم،مثلا ازش میپرسم برسم خونمون یا نه؟بریم فلان جا یا نه؟،یا مثلا بحث یه چیزی میشه میگم نمیدونم باید با شوهرم حرف بزنم ببینم اون چی میگه،بخاطر همین میسوزم که من انقد بهش ارزش میدم احترام میذارم باز اون منو خردم میکنه،بهش گفتم اگه حرفم بد بود میتونستی بیای خونه تذکر بدی من دیگه تکرارش نمیکردم ولی پیش اونا دلمو شکستی خردم کردی،احتراممو نگه نمیداره خانوادشم به خودشون جرات میدن بهم بی احترامی میکنن...انقد دلم شکسته بخدا انگار داره از سینم خون میاد..
وابستگی نه
ی جور تعصب خاص خب حقم دارن مادرشونه
ولی خب میشه درستش کرد
شوهر من اصن وابسته نبود الویتش من بودم خدایی ولی بی سر زبون بود ی جوری رفتار کردم مادرشوهرم که زن نازنینیه اهل دخالت نیس ولی خواهرشوهرم اگه ی وقت چیزی بگه مثلا بگه کاری کنید و اینا سریع میگه مشورت میکنم با فاطمه اگه صلاح دید انجامش میدیم😎😎
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
