2777
2789
عنوان

سوال درباره ی اوایل بارداری

974 بازدید | 99 پست

سلام دوستان

از نظر پزشکی من الان هفته پنجم بارداری هستم

سرچ کردم دیدم هفته پنجم بچه شبیه قورباغه اس و هنوز به جنین هم تبدیل نشده ، رویان هست هنوز

حالا اینو می‌خوام بگم :

عصابم از خودم خورده

همش استرس دارم

نمی‌خوام یه کاری کنم خدا قهرش بیاد یا فاز منفی بدم برای همین عصابم خورده ، این افکار لعنتی ولم نمیکنه

همش میگم نکنه پوچ باشه؟ ، نکنه خدایی نکرده قلبش تشکیل نشه؟

چرا من احساسی ندارم؟چرا نمی‌فهمم تو شکمم یه موجود داره رشد میکنه؟

این اولین تجربه ی بارداری منه

و با اینکه تمام اطرافیان مثل خواهرم و مامانم و از طرفای همسرم ، همه بارداریشون بدون مشکل بوده روند طبیعی رو طی کرده .

نمیدونم چرا باید من همچین ترسایی رو داشته باشم


شما مثل من اول های بارداریتون هیچ احساسی نداشتین؟

مثلا احساس کنین چیزی تو شکمتون هست؟



علائم من فقط درد سینه و گاااااااااهی یه درد خفیف زیر دلمو میگیره

(که سرچ کردم و پرسیدم دیدم این درد عادیه اوایل)


حالا بیاین با من صحبت کنین بگین از تجربه و حسی که اول بارداری داشتید ، و اینکه چیکار کنم این افکار مزاحم برن رد کارشون؟


خواهش میکنم همه جواب بدید😢🙏⁦❤️⁩

و خدایی هست مهربان‌تر از حد تصور ...🌼

طبیعیه احساساتت کم کم خوب میشی 

❤️❤️❤️❤️عضو گروه قرمز ❤️❤️بانام و یادخدا شروع میکنم  وزن اولیه ۹۸ ❤️❤️❤️وزن هدف ۷۰ ❤️❤️❤️من حتما از پسش برمیام با کمک خدا و دوستای گلم 🤩🤩🤩

به نظرم طبیعیه این فکرا

همه دارن

سکانس اول: یه خانم باردار همراه با خواهرش میان تو اتاق سونو، از اولش که میان قبل از اینکه کار شروع بشه دوتاشون هق هق گریه میکنن، وقتی سونوی انتی رو انجام میدم میبینم نرماله و میپرسم چرا گریه میکردید میفهمم، شوهر بیمار اونقدر استرس برای پسر بودن جنین به زنش وارد کرده که مادر و خواهرش از استرس اینجوری به گریه افتاده بودن...سکانس دوم: خانم حدودا سی و چند ساله ای مادر مسنش رو به تنهایی از روی ویلچر روی تخت سونو میذاره، صبر و متانتش در برخورد با مادر پیرش واقعا توجه آدم رو جلب میکنه، چکاپ قبل از سیتی آنژیو و احتمالا جراحی قلب بعدش هست، نکته عجیب اینکه همون خانم رو چند ساعت بعد همراه آقای مسنی میبینم، صبورانه اون رو هم از روی ویلچر بلند میکنه، بخاطر تکرر ادرار پیرمرد رو آورده، بهش میگم شما چند ساعت پیش نیومده بودید؟ میگه چرا مادرم رو آورده بودم ولی تنهایی نمیتونستم ویلچر پدر و مادر رو همزمان بیارم، مادر رو گذاشتم خونه و پدر رو آوردم. من متعجب میمونم، انسانها چه ظرفیت عجیبی در صبر، کمال وفضیلت دارن، و لقب اشرف مخلوقات چقدر شایسته بعضی ادمهاست، ناخودآگاه یاد اون اقایی میفتم که اصرار داشت بچه اش حتما پسر باشه، اصلا تصوری از اینکه دخترش میتونه چنین انسان پراز فضیلت و کاملی باشه، داره؟

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

به نظرم طبیعیه این فکرا همه دارن

دلم میخواد به چیزای بد اصلا فکر نکنم ولی دست خودم نیست


این که هیچی نمی‌فهمم از اینکه یه اتفاق هایی داره تو شکمم میوفته طبیعیه؟🤦

و خدایی هست مهربان‌تر از حد تصور ...🌼

طبیعیه عزیزم این حست و اینکه الان تو دوران حساسی هستی اوایلش هورمونا به شدت تاثیر میذارن مخصوصا رو خوابم تاثیر گذاشته بودن

سعی کن به چیزای مثبت فکرکنی اصلا تاپیکای منفی و مطالب متفی نخون

من یه بارداری پوچ داشتم حالا دوباره باردارم دوماهمه سونو رفتم جنین هم دیدن ولی هنوز باور ندارم عین شما که باورت نمیشه موجود زنده ای تو وجودته منم هیچ حسی ندارم فقط گاهی زیر دلم نبض میزنه گاهی تنده گاهی کند و سینم یکم درد داره. همش میگم چرا من فکر میکنم نیستم 

ما دوتا بارداری تجربه کردیم همش استرس های بیخودی اصلا اصلا استرس نداشته باش فقط خودت تقویت کن وقرآن زیاد بخون کل سونو هایی که رفتم همش میلرزیدم الان میگم چه احمقی بودم ایشالله سومی راخواستم اقدام کنم میخوام ریلکس باشم بچه زمانی مهرش به دلت میشینه تکون میخوره الان آدم حسی نداره چون خیلی کوچیکه با خدا باش 

دختر قشنگم پسر پهلونم مامان عاشقانه دوستون داره ای کاش همیشه بچه بودید آخه هرچی بزرگتر بشین فاصله ما از هم بیشتر میشه من خستگی الان به جون میخرم فقط این روزا زود تموم نشن همیشه برقرار باشین منتظر یه نی نی باشین به زودی 😍💋
طبیعیه کم کم هرچی نی نی بز رگ تر بشه شیرین تر میشه برات😊

همین الان خیلی احساس خوبی بهش دارم و هیجان دارم واسش برای همینم هست که همش نگرانشم

و خدایی هست مهربان‌تر از حد تصور ...🌼
گلم منو داشته باش ... الان تو منی.. خب؟ هفته ی ۵م هییییچی هم بلد نیستم😄😄

😅

واااای دقیقا منم هیچی بلد نیستم

با اینکه مامانمو خواهرم کلی باهام حرف میزنن

البته بیشتر از مراقبت ها میگن

که چیز سنگین بلند نکنم و یه سری خوراک هارو نخورم



مثلا الان من نمی‌دونم چیکار کنم از کجا شروع کنم پیش دکتر رفتن رو

مشکل من اینه که از خانواده هم دورم ، شهرم جداس


تو هم همین احساس های منو داری؟این استرس هارو؟


و خدایی هست مهربان‌تر از حد تصور ...🌼

عزیزم عادیه منم مثل تو بودم خیلی استرسی هستم ولی تا میتونی افکار منفی رو از خودت دور کن بخصوص بچه ی اول که اطلاعات مادر کمتره طبیعیه استرس داشته باشی ایشالله که بسلامتی بگیریش تو بغلت 🥰

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792