گودوی من...
امروز بیشتر از هر روز دیگری دلم تنگت است...
راستش را بخواهی،از تو چه پنهان ،
امروز موبایل لعنتی ام را روشن کردم...
یعنی به سرم زده بود که گوشیم را روشن کنم و با تو تماس بگیرم...
اما به محض روشن شدن موبایل،
همان دیوار لعنتی درونم سد راهم شد...
به ناچار موبایلم را خاموش کردم....
می دانم توام دلتنگی...
من هم دلتنگم...
راستش میخواهم هم را ببینیم...
بگذار چهلم مادر بزرگ برگزار شود،
در اسرع وقت گوشیم را روشن کرده و یک وقت ملاقات با تو تعیین میکنم ...
دیگر تاب نشنیدن صدایت را ندارم،
ولی با همین وعده دیدار خودم را تا بهبودی و خلاصی از دست این غول بی شاخ و دم افسردگی،امید می بخشم!