خواهرش حتی راجب دکور خونم نظر میداد و بعد رفتنش شوهرم مجبورم میکرد جوری ک خواهرش گفته خونه رو درست کنم
خواهرزادش همیشه خونمون بود با این ک ۲۳ سالشه هی میچسبید به شوهر من بوسش میکردو همیشه بغلش مینشست جوری ک انگار شوهر اونه
انگار ک همشوون ی آدم دیگه شده بودن
مادرشوهرم همیشه از دستپخت و خونه داری من ایراد میگرفت مخصوصا این اخریا بی. دلیل ۱ ماه باهام تو قیافه بود
ی بار داشتم تلفنی حرف میزدم به مامانم گفتم عزیزم..
مادرشوهرم همونو شنیدو کلی شر به پا کرد میگفت معلوم نیس ب کی میگه عزیزمو کلی بهم تهمت زدو رفت تو قیافه
شوهرمم همش طرف اونارو میگرفت
بخاطرشون کتکم زد
تحقیرم کرد
تا وقتی خودمون دوتا بودیم همچی خوب بود ولی تا اونا میومدن خونمون ی هفته دعوا داشتیم..
خلاصه خیلی اذیتم کردن همشون
بیشتر شوهرم ک خیلی بچه ننه و دهن لق بود
بیست چهاری داشت امار زندگیمون ب مادرشو خواهرش میداد
خواهر زادش خیلی بهم بی احترامی میکرد
آخرش بعد ۵ سال زندگی جدا شدیم...