یه مادر دارم از نامادری بدتر
اون هفته دعوامون شد انقد به مرز جنون رسوندتم هی میزدم تو صورت خودم میگفتم دیگه دست از سرم بردار زیرچشمام کبود شد نیومد بگه حداقل خودتو نزن
ازش متنفرم همش به من میگه از این خونه برو اخه من کجا برم یه دختر مجرد
همش سرکوفت
یه مشت خواستگار درپیت پیدا میکنه میگه چرا قبول نمیکنی یکیشون معتاد یکیشون لات ...
عاشق پسراشه بخاطر اونا منو نفرین میکنه اصلا دوسم نداره منم دیگه ازش بدم اومده
هیچ مادری برام نکرده از بچگی فقط تحقیر هیییچ وقت محبت نکرده بهم.ازصبح تا عصر سرکارم شب میام ظرفاشونو میشورم غدا براشون درست میکنم یه بار نمیگه دستت دردنکنه فقط طلبکاره همش میگه توچیکار کردی؟
امشب دوباره برای بار چندم گفت ازاین خونه برو
کجا میتونم برم؟ خوابگاها باز هستن؟بخوام اجاره کنم
اگه نرم میگه این غرور نداره هرچی تحقیرش میکنم باز نمیره