۱۸ سالمه وقتی ۷ سالم بود بابام مرد یه داداش دارم مامانم بعد ۷ سال ازدواج کرد با یه جانباز آدم خیلی خوبیه هیچ وقت ناراحتمون نکرد
۱۴ سالم بود عاشق پسر عموی مامانم شدم یه دوست دیگم داشتم که فامیل هم بود اونم عاشق پسر عموی مامانم بود ولی اون پسره رفت دوستمو گرفت
بعد دوسال دختر نامزدیشونو بهم زد و گفت که پسره معتاده منم دیگه بهش فکر نمیکردم اصلا ولی اون با کمال پررویی اومد خواستگاری من منم انکار لال شدم بودم و عقلمو از دست داده بودم قبول کردم بعد۴ماه عقد کردیم بعد عقد کم کم متوجه رفتارها و علائمش شدم دایی هام خاله هام همه بهم تیکه مینداختن ولی من چون دوسش داشتم توجه نمیکردم حتی هر روز مطمعن تر میشدم و اون با حرفاش منو گول میزد همیشه تا اینکه امسال رفتیم شهرستان عروسی چند نفر دیده بودن که چیکار کرده بود به مامانم گفتم منم بهش گفتم میخوام برم درخواست طلاق بدم کلی گریه و زاری کرد منم گفتم اگه بهم حق طلاقو بدی منم یه فرصت دیگه بهت میدم اونم قبول کرد حق طلاقو بهم داد منم یبار دیگه بهش اعتماد کردم ولی اون همچنان داره ادامه میده و فکر میکنم من نمیفهمم از یه طرفم خیلی دوسش دارم ولی نمیتونم خودمو بدبخت کنم
کمکم کنید تصمیم بگیرم بچه ها
هیچوقت فکر نمیکردم اینجوری بشه