خونه قبلیمون که قدیمی بوددیدم شوهرم ۴صبح رفت سرکارمنم میخواستم بخوابم کنارتختم یک ادم قدبلندسفیدوایستاده بود وصورتم رونوازش میکرد منم فقط نگاه میکردم نمیتونستم تکون بخورم بعدرفت توپذیرایی مون لامپ روروشن وخاموش میکرد بعدغش کردم صبح که بیدارشدم لامپ پذیرایی روشن بود