ديشب رفتيم خونه مادرشوهرم از وقتي كه رفتيم هركاري من يا اون جاريم ميكرد دنبالمون راه ميوفتاد كاري نميكرد همينطور كنار مون ميمونه واي خيلي رو مخ سر سفره شام بعد شام خواهر شوهرم چاي دم كرد بش گفت بيار تا اومد تعارف مادر بزرگ شوهرم بكنه تمام استكان ليز خورد رو پا اين پيرزن
اين گذشت
اومديم ظرف بشوريم از بس آب ميريزه تانك هزار ليتري خالي شد بهش هم كه حرف بزنيم ميگه من وسواس دارم تميزم😑
دو سه تا بشقاب مادرشوهرم شكست خب منم داشتم ميشستم اون اب ميكشيد بعد به من ميگه سفت شدي منم گفتم والا شما وسواس داري
آبروم رفت خيلي چُلمنه اينكه مياد موقع كار فقط كنارت ميمونه يعني مثلا اونم داره كمك ميكنه
واي خيلي اعصابم از ديشب خورده 😬😬😬😬