بچه ها خیلی خیلی ناراحتم تمام امروز بغض داشتم و دارم گفتم بیام اینجا دردودل کنم سبک شم کمی.
حدود یه ماه پیش یکی از دوستا ی شوهرم که باهاشون رفت و آمد داریم و خیلی باهم دوستن کرونا گرفتن خودشون و خونواده شوهرش همه باهم درگیر شدن و برای درمان اومدن شهر ما و اینکه خونه هم دارن تو خونه خودشون .شوهرم گفت براشون یه سوپ بپز ببرم براشون منم برای حدود ۱۵ نفر سوپ شیر پختم این در حالیه که خودم کارمندم و ذیق وقت دارم... خلاصه بماند سوپ رو شوهرم براشون برد و دیگه خبری از این خانم نداشتم تا اینکه امروز باز اومدن باز شهرمون و با دوتا دیگه از دوستاشون که دوست ماهم هستن شوهرش زنگ شوهرم زد که بیان باهم یکی دوساعتی باشیم (اینم بگم که اصلا یه زنگ یا پیامی بهم نداد که مثلا تشکر کنه بابت سوپ)
ماهم رفتیم خانوما دور هم نشسته بودیم و منم باهاشون رودربایستی داشتم دیدم همون خانم که سوپ بهش داده بودم بی مقدمه گفت اه اه تو سوپی که داده بودی مو بود من که کلا سوپ دوس ندارم و نخوردم ولی هی ملاقه میزدیم ازتوش مو در میومد من هاج و واج پیش اون دو تا خانم موندم که چی بگم واقعا نمیدونم که اغراق میکرد یا جدی میگفت بعد هی میگفت وای چقد ما اون شب خندیدیم برادرشوهرم اینا بودن هی خندیدیم دوست شوهرم هم بود هی بهش میگفتیم این سوپ رو بخور ماجرای جالبی داره ( حالا همون رفیقشون و داداشش با شوهرم رفیقن) خلاصه سرتون رو درد نیارم این خانم هی تعریف میکرد از این شیرین کاریش منم هرلحظه شرمنده تر میشدم واقعا غصم شد شدید... اینکه حالا شاید تو سوپم مو بود این خانم اینطور باید پیش اینا تعریف میکرد و با قباحت از اون شب که هی ما خندیدیم پیششون میگفت چرا بعضی آدمها اینقد بیشعورن ... بیشتر فکر آبروی شوهرم هستم که چقد اینا خندیدن و طفلی شوهرمم از همه جا بیخبره
بچه ها چنان بغضی تو گلوم هس که نه پایین میره نه بالا
من تو این کرونا خواستم یه کمکی کرده باشم نمیدونستم اینطور دستمایه دلقک بازیشون میشم.به حدی از رفتار این خانم دلخور و رنجیدم دیگه نمیخام باهاش رفت و آمدی داشته باشم ولی نمیخام جریان رو به شوهرم بگم به نظرتون من خیلی حساسم یا حق دارم؟
از همه بدتر بیش این دو تا خانم هی تعریف میکرد این طفلی ها هم اصلا نخندیدن فقط گوش میکردن ولی اون هی ادای اوق زدن در میاورد و مثل احمق ها میخندید