2777
2789

نه توی قصه ها،تو واقعیت، هلاکویی میگه رابطه جنسی قبل از ازدواج،راه عشق  رو میبنده و اصلا خوب نیس ..از طرفی هم میگن ؛هیچ چیزی ،مطلق نیس و امکان تغییر و تحول در بعضیا هست،دیدین تا حالا ادمی بی بندوبار ،پا بند بشه ؟خصوصا در جنس مذکر.مثال میزنید؟

من از آن روز که در بند تو ام آزادم..

بنظرم‌میشه 

اون اهنگه بود

اون ک همش دورهمی میرفت الان دختر خوبی شده عااااشق تو شدهههه 

دستهايم را در باغچه مي كارم سبز خواهد شد كوچه اي هست كه در آنجاپسراني كه به من عاشق بودند، هنوزبا همان موهاي درهم و گردن هاي باريك و پاهاي لاغربه تبسم هاي معصوم دختركي مي انديشند كه يك شب او راباد با خود برد   من پري كوچك غمگيني را مي شناسم كه در اعماق اقيانوسي مسكن دارد دلش را در يك ني لبك چوبين  مي نوازد، آرام، آرام.    پري كوچك غمگيني كه شب از يك بوسه میمیرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد                        

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

اره همسرم

البته الان زیاد ازش مطمئن نیستم

ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ  کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…

مذکر سراغ ندارم 

دختر همسایمون خیلی دربندحجاب نبود اما عاشق رییس پایگاه بسیج مسجد محلمون شد یعنی عشق دوطرفه بود به صورت کف بر کننده ای چادری شد باهم ازدواج کردن الان یه پسرشون 15 سالس یکی دیگه 11 ساله😊

خوب من،هنر عشق در پیوند تفاوت هاست و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها... زندگی ست دیگر...همیشه که همه رنگهایش جور نیست،همه سازهایش کوک نیست، باید یادگرفت با هر سازش رقصید،حتی با ناکوک ترین ناکوکش...اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن! حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد،به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند؛به این سالها که به سرعت برق گذشتند،به جوانی که رفت، میانسالی که می رود،حواست باشد به کوتاهی زندگی !                                                                               زندگی به همین آسانی می گذرد... 

بنظرم ادم هرجورباشه تااخرهمونجور ولی ب ندرت پیش میادطرف ادم بشه

همه چی ب ذات ادم بستگی داره مث ی معتاد ک اراده میخادترک کردن موادش اینم همینطورادم تاخودش نخادنمیتونن تغییرش بدن

بنظرم ادم هرجورباشه تااخرهمونجور ولی ب ندرت پیش میادطرف ادم بشه همه چی ب ذات ادم بستگی داره مث ی مع ...

افرین دقیقا.اینجا نکته اینه که ینفر پیدا بشه براشون که خیلی عاشقشون کنه ..یعنی بعدش چیکار میکنن؟

من از آن روز که در بند تو ام آزادم..

من ندیدم ولی ممکنه باشه،پسردایی خودم وزنش جفتشون درقید نبودن،عاشق هم شدن انقدر به هم میومدن و همو دوست  داشتن چندسالی هم باهم خوب بودن ولی الان جفتشون خیانت میکنن ودارن جدا میشن

بِه کوچولو،پسر مامان،فدای اون شیطونیات😍
😬موافقم..همیشه یه شکی تو ذهن ادم هس بخاطر گذشته و عاداتشون 

اره

با وجود اینکه من خیلی بیخیالم نسبت بهش و زیاد اهل گیر دادن و چک کردن نیستم ولی بازم همیشه بهش شک دارم

ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ  کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز