بابام اصلا به اعتماد و رو راست بودن اعتقادی نداره خودش وقتی مامان خدابیامرزم زنده بود کلی بهش خیانت کرده بود الان هم فکر میکنه من نباید شوهرمو ادم حساب کنم و به حرفش گوش بدم درصورتی که ما دوتا از چشمامون بیشتر به هم اعتماد داریم شوهرم کوچکترین کاری که میخواد بکنه یا جایی بره بهم میگه بعد من پناهنکاری کنم؟
وای ببخسید عزیزم نمیدونستم مادرتون فوت کرده خدا بیامرزه مادرتون
به حرف بابات گوش نده اسی جان خدا رو شکر معلومه خودت دختر عاقلی هستی
فقط هرچه زودتر برو سر خونه و زندگیت الانم که کروناست بهونه داری عروسی نگیر راحت برو سر زندگیت
جالبش اینجاست من به بابام نگفتم شوهرم دوست نداره بیام چون واقعا خودمم دوست ندارم باهاشون برم و حوصلشونو ندارم اگه مستقیم بگم شوهرم نمیزاره بابام باهاش لج میکنه سرسنگین میشه یا ی چیزی بهش میگه ک ناراحت شم اصلا به عنوان همسر من قبولش نداره انگار !ولی خودش حدس زده شوهرم دوست نداره برم که میگه بهش نگو اگه مطمئن بشه وضع بدتر میشه
عموم تو جلسه خواستگاری زنگ زد پسر عموم رو کشوند خونمون نشوند رو به رو شوهرم !هوف اینا یه کارایی کردن با من ابرومو همه جا بردن اینقدر هر ننه قمری رو فرستادن ک من با شوهرم ازدواج نکنم یک بار هم عموم اومد دنبالم که بیا بریم بیرون بعد منو برد خونه یکی از اقوامشون باهام حرف بزنه از ازدواج باشوهرم منصرف بشم!از خودم بدم میاد اینقدر مظلوم و بی سرو زبون بودم هر کار میخواستن باهام میکردن
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
26 ثانیه پیش
26 ثانیه پیش
26 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
