دوستان یکی ازعمه های شوهرم نمیدونم چه سرجنگی بامن داره چیزیم نیست ازدواج کردم تاجایی که تونستم احترامشو گذاشتم هرچی تیکه انداخت بهم بی ادبی کرد هرچی که بود من بخاطر سنش وپدرشوهرم حرمتشونگهه داشتم اون باهمه انگارلجه ولی بامن بیشتر ولی شوهرمو خیلی میخواد اگرم به من چیزی بخوادبگه شوهرم نمیزاره به منم میگه حق نداره بخوادچیزی بهت بگه جوابشو بده کلانمیزاره کسی بهمچیزی بگه بعددیشب عمه اش به من درمیادمیگه که فکرنکن که زن پسربرادرم شدی یعنی بهش خیلی خیلی نزدیکی توتازگی هاشدی زنش واومدی یکی مثل من اون وازبچگی داشتیم واون ازبچگی ماروداشت هیچکس نزدیک ترازخانوادش ومامانش نیست وهمه چی پسرشو خبرداره بعددراومدم گفتم عمه جان درسته که پسربرادرتونه ودوسش دارین اماالان شوهرمنه وخیلیچیزایی که بامن حس میکنه باکسی نمیتونه حس کنه دراصل منم که الان ازهمه چیزش خبردارم😐😐😐😐😐