از بعدظهر شوهرم بهانه میاورد و کلا مدلش یجوریه هر حرفی بزنی بهش بر میخوره!
منم باهاش شوخی میکردم تا راحت تر باشیم
بعد ظهر داداشم زنگ زد که شب بیام خونتون ؟؟؟ گفتم آره شام درست میکنم بیا.نشسته بودیم .با دختری تازه آشنا شده بود بهم معرفیش کرد وگفت آبجی باهاش تلفنی حرف بزن .منم به شوخی گفتم چی مهمونم میکنی تا نگاش کنم 😁.اونم جوگیر شد و گفت پول میدم شوهرت بره بستنی از سر کوچه بخره و بیاره.میخاست یجوری بفرستش بیرون تا تو تماس تصویری دختره رو نبینه.
خلاصه یهویی شوهرم به داداشم گفت پاشو گمشو از خونم برو بیرون!😱
یعنی من آب شدم.🥺
بعد کلی دعوا هم داداشم رفت بیرون هم شوهرم قهر کرد.
بعد خودش برگشت معذرت خواهی کرد .بهش گفتم میخاستم دختره رو ببینم اشکالی داشت!
اونم فقط گفت ببخشید
داداشمم رفت .من ناراحت بودم بهش گفتم برگرد شام بخوریم.گفت فدا سرت آبجی.بخور نوش جونت☹☹☹
خیلی خجالت کشیدم از داداشم😥😥😥
چند بارم با خانواده ام بحثش شده.قشنگ دیونس منم داره دیونه میکنه.😔 چیکارش کنم خدا