دوستان نامزد من از من کوچیک تره و امسال به کلاس دوازدهم میره -_-
میدونم الان خیلیاتون میگید وای رفتی با یه بچه ازدواج کردی وای ...
باید بگم که اگه میخوای همچین چیزی بگی به تو هیچ ربطی نداره و اصلا مهم نیست چی میگی.
دوستان نامزد من توی شرکت باباش کار میکنه و خب به من گفته که اصلا اونجا نرم و از این حرفا صبح زود بیدار شدم کلی به خودم رسیدم یه تیپ مهندسی خیلی ساده زدم حتی شال هم نپوشیدم مقنعه سر کردم خیلی خانومانه با ماشین بابام رفتم سر کارش باباش رو دیدم کلی سلام و احوال پرسی و اینا باباش اوکی بود تازه کلی هم خوشحال شد منو دیده اما عرفان تا منو اونجا دید انقدر عصبی شد که خدا میدونه دستمو کشید همچین برد منو نشوند رو صندلی و عصبی گفت چرا اومدی اینجا و مگه بهت نگفتم نیا و از این حرفا به زور منو سوار ماشین کرد برد رسوند خونه -_-
الان ماشین بابام مونده اونجا هرجور حساب میکنم بازم باید برم ولی میدونم اینبار خیلی دیگه دعوامون بشه
اخه یه موضوع هم که هست اینه من اصلا نمیدونم چرا میگه نرم اونجا و کنجکاو هم شدم بدونم چرا اینو میگه هرچی هم ازش میپرسم هیچی نمیگه
شما میدونید چه مرگشه