من ساعت دو نیم شب رفتم بیمارستان و خداروصدهزاربارشکر ساعت پنج و بیست دقیقه صبح زایمان کردم و بعد دیدنه بچم روسینم و پاک کردنش بردنش ان آی سیو . چون وسط سی و هفت هفتگی زایمان کردم بعد هر چی منتظر شدم نیووردنش و منو اووردن بخش بعد اومدن گفتن بیا بچتو ببین رفتم گفتن فامیلت چیه گفتم همتی بعد بردنم پیش بچه که صدتا لوله و دستگاه بهش وصل بود گفتم مگه چشه شما گفتین که فقط ناله میکنه گفتن نه یه عفونتی داشته تو سرش که به نخاعش زده و آب از کمرش گرفتیم جوابش خوشایند نبوده . منو میگی اینقد گریه کردم که مردم یک ساعتی بالاسرش مینالیدم و امام حسین رو صدا میزدم گفتم یا امام حسین من موقع دردام صدات زدم و ازت معجزه خواستم و دهانه رحمم یهو از چهارسانت سر یک ساعت فول شد که تموم ماماها انگشت به دهن موندن حالا هم بچمو از خودت میخوام و از خدای مهربون . بعد چند دقیقه پرستار اومد و گفت ببخشین فامیل شوهرتون چیه گفتم قائمی بعد گفت شرمنده خانم ما اشتباهی اووردیمت این بچه فامیل باباش همتی هس . هیچی خلاصه بردنم سر بچه خودم دیدم لباسایی که خودم خریدم تنشه و اصلا مث اون بچه لخت نیس و هیچی بهش وصل نیست و زیر یه جعبه کوچیک شیشه ای که فقط سرش داخل بود گذاشته بودنش و ماشالله از بقیه بچه ها بزرگتر بود چون با اینکه تقریبا سه هفته کم داشت سه کیلو و صد بود . و من الکی اینقد برای بچه مردم اشک ریختم و ناله کردم . حالا ناراحت نیستم که برای اون کوچولوی نازنین گریه کردم انشالله خوب بشه . ولی قبول دارین این یه تکان شدید روحی بود برای منی که فقط چند ساعته زایمان کردم ؟
آنجا که عشق فرمان میدهد محال سر تسلیم فرود می آورد ❤