۱۱ ساله ازدواج کردیم
منواسهیزدم
شوهر هم کرمان
و متاسفانه معتاد به تریاک
راننده کامیونه
از اول تاحالا گیر هست کهخونه مادرم خواهرم نرم
مگه یه زن کجارو داره بره
هفته ای ۱ بار میرم خونه مادرم
وقتی جاده باشه ۴ روز نیسخو دل و بچع هام سیاه میشه توی خونه که
میگه نباید بری
چون از اول تاحالا تعصبیه. توی کوچع هم خوشش نمیاد وایسم کلا درگیره همیشه
با خواهراش برادرش رابطه ندارههر کدوم یه شهری ان کلا محبتی به هم ندارن
توقع داره منم نداشته باشم
اگر بچع داداشم نازکنم یه متلکی چیزی میگه همه بفهمن که داره میترکع
به خدا قسم کم نگذاشتم واسش
روزمرد شده روزتولدش کیک درست میکنم کادو
۱۱ ساله یه شاخ گل نگرفته برام .اینقدر حسرت به دلموندم
فامیلامیگن خیلی شوهر ذلیلم
اما شوهر بی چشم و رویمن همیشه ناراضی