کرونا گرفتم قرنطینم امروز بچه ها حوصلشون سر رفت گریه کردن منم بهش گفتم با ماشین ببرشون یه چرخی بزنن یه چیزیم براشون بگیر حالا وقتی اومدن از ماشین پیاده بشن اومده شیشه را بکشه بالا حواصش نبوده به بچه بگه بیا عقب زیر گردنش قرمز شده بعدم که اومدن زودی فرار کرد شوهرم گف کار دارم از عصر دیدم هی بچم میگه بابا منو کرد زیر شیشه گفتم بزار بیاد ببینم چی شده بعدم یه دعوای مفصل باهاش کردم گفتم سگم نمیشه بدی دستت