من وهمسرم خیلی وقته دیگه یادمون رفته به هم محبت کنیم.
حال دل هیچکدوممون خوب نیست.
دیشب یه لحظه خیلی دلم براش سوخت، با خودم گفتم با هزارتا آرزو ازدواج کرده حالا یه زندگی تکراری و اجباری با کسی که دوستش نداره😭
خیلی وقته که با هم مثل دو تا همخونه ایم، دیشب یهو به دلم افتاد برم دستشو بگیرم بغلش کنم بگم من واقعا دوستش دارم
میخوام شرایط خوب شه ولی توانشو ندارم تنهایی بجنگم...
ولی نتونستم