خسته شدم از دستش هر یه روز در میون اینجاس دو روز پیش اومده اینجا شب هم مونده روز بعدش یعنی پری روز عصر رفته خونشون بعد دوباره امروز صبح ما هنوز صبحونه نخوردیم اومده تا....
حالا اومدنش هیچی باز خوب بود طوری نبود تا از در اومده تو با اخم و تخم بعدشم یک کلمه با من حرف نزده هی سربه سر دخترم گداشته دخترم عصبانی شده بااش حرف نزده مادر شدهرم شرو کرده با تشر حرف زدن با ما شوهرمم میخواست بره سرکار میگه میخوای بزنیش ول کن درست میشه شوهرمم اعصابش خورد شد بعد با من بد حرف زده میگم چتونه همتون چرا اینجوری شدین یهو شوهرم میگه اره چمون شده از اون دنده پاشدیم تو دلم گفتم والا خوب از خواب پاشدیم مامانت با حجم زیاد انرزی منفی پاشده اومده ...هی ام میگه میخوام برم به دخترم گیر داده چرا این کارو کروی اون کارو نکروی یعنی حالمونو گرفته منم کلی برنامه داشتم شوهرم میرفت سر کار با دخترم به کارهای عفب افتاده برسیم ناهارم داشتیم دوباره بخاطرش رفتم خرید کردم اومدم تنهایی توگرما یه تیکه هایی می اندازه یه حرفایی میزنه مخم داره سوت میکشه ..آخه ادم که هر روز هرروز میره جایی اینقدر طلبکار نمیشه مگه به زور گفتم بیای با اخم و تشر با من حرف میزنه روزمونو حراب میکنه دفعه اولشم نیستا کلا اینجوریه شانس منه 😭😭😭😭😭😭 تو رو خدا دعا کنین برام تو شهر غریب گیر کردم اینم اینجوری بخدا حالت خفگی دارم تا به دخترم حرفی میزنم زود یه چیز دیگه میگه که من ادم بده شم یا حواس دخترمو پرت میکنه که جوابمو نده و هزاران کار منفی دیگه دلم میخواد بشینم گریه کنم