خستم هیچکسو ندارم باهاش درد دل کنن تازه زایمان کردم خونه مادرمم قرار بود بیاد بریم بیرون ی دور بزینم بهونه کرد هنوز چله داری بعدم زنگ زد گف با دوستم داریم میریم خونه قلیون یکشیم فوتبال ببینیم میگ چی میخوری بعدش برآت بگیرم فک میکنه من محتاج غذاام از بی‌توجهی بگم از بی توجهی ب خودم بگم از اینکه ۹ صبح میره ۱۱ میاد غروبا هرروز میره استخر میره باشگاه هفته ای ۳ بار میره فوتبال اونوقت من تو حسرت بمونم ی ساعت برام وقت بزاره تا حرف میزنم میگ کار دارم میکنم ولی منو داره از سرش باز میکنه بچمو بردم قد و وزن هیچ نپرسید چیشد میگم مریضم میگ ب بابات بگو ببره دکتر کاش تمون شه همه چی کاش من بمیرم
ای وای 😔واقعا سخته
رو دادی بهش دیگ
چرا تو دوران نامزدی همچین پسر رفیق بازی انتحاب کردی🙂
کتاب زنان زیرک و بخون اگه خواستی بگو واست پی دی افشو بفرستم چون تو نت پیدا نمیکنی
خودتو قوی کن افسردگی پس زایمانه از پا درت نیاره
ببخشید استارتر لطفاً هر کس دعا کرد لایک کنه مشکل دارم
چقدر درکشون پایینه عزیزم باهاش صحبت کن یزو خونه ی خودت بمون بهش مسؤلیت بده بزار بفهمه که پدر شده...
خوبه باز صبر داری....
برش دار ببرش پیش مشاور... بگو دارم به جدایی فکر میکنم. یکمم اون ذهنش درگیر شه
هر کسی هم باشه به جدایی فکر میکنه
بچه رو بزار بغلش خونه پدرت بمون مگه فقط بچه ی خودته خودشو کشیده کنار
منم بودم به جدایی فکر میکردم
عزیزم خب چرا همه کاراتونو ب خونواده اتون گفتین همسرتون ب بی مسئولیتی عادت کرده بگو تو شوهرمی تو در قبال بچه و من مسئولی بگو اگه میخاستم بابام این کارارو برام بکنه پس ازدواجم چی بود عزیزم همه این چیزارو ازش بخاه تا ب خودش بیاد
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
