خلاصه اینکه وقتی همه تو مراسم ختم پدرلزرگم میفهمن که پدر من و یه عموم چه بلاهایی سر پدربزرگمن اوردن طاقت نمیارن و میرن.......دیگه اون اخرین باری بوده که پدرم اینا عمه ها و عمه زاده ها رو میدین.....مادر بزرگ من کاری کرد هم پدرم اینا درس نخوندن هم توی زندگی شخصیشون شکست خوردن.......اینا ۷ تا کلا بچه ان.....۵ تا پسر دو تا دختر....که گفتم یکی از عمه هام ناتنیه.......از این پنج تا پسر اون ته تغاریه که پدربزرگمو لطف میکرده کتک میزده......ازدواج نکرد گفت بمونم پیش مادر پیر تنهام.......یه عموم میره یه دختر عقد میکنه سر جهیزیه تو عقد دختره رو طلاق میدن!بعد میره ازدواج میکنه زن دومیش نازا بوده اونم طلاق میدن.....بعد الان رفته فامیل دورمونو گرفته بنده خدا دختره کمی تو تکلم مشکل داره ولی واقعا دختر مظلومیه هیچ نباشه ده سال از عموم کوچیکتره ها......اما اسمشو گذاشتن لال😡😡😡😡خب بگو از اول نمیگرفتیدش.تمام این طلاق ها و شکست هام با دستور و دخالت های خود مادره بوده ها.......میان میرسن به بابای من......دختر همسایه رو نشون کرده بودن که مادربزرگم مامان منو میبینه و به بابام میگه باید نشون کرده تو بهم بزنی و اینو بگیری.......جهیزیه داره......حقوق داره......کلاس زبان میره........مادر من قبل از پدرم یه ازدواجی داشته که همسرش شهید میشه.......مادر من اصن نمیدونسته که پدرم نشون کرده داشته وقبولش میکنه......مامانم میگه یه عروسی ای برام گرفتن.سال ۷۰ سلف سرویس......۱۰۰۰ تا مهمون......اما بعد ازدواج پدر مامانمو در میارن......خلاصه بخوام بگم مادربزرگم هر دختری که طلاق میگرفت رو میگفت این دیگه خ......ب شده....دقیقا به مادر منم همین انگو زد.....به من و خواهرمم!که نوه های خودش بودیم......بابای من بعد از جدایی از مادرم دوباره زن گرفت و صاحب دوتا فرزند دختر دیگه شد.......مادربزرگم همین زنو از روستای خودش گرفت برای پدرم.......انقدر با زن بابام درگیر میشن.....که چندباری کارشون به کتک کاری تو خیابون میرسه!تازه بعد از چند سال مادربزرگم زنگ میزد به مادرم گریه که تو عروس گل من بودی......تو ماه من بودی.این چی بود من گرفتم برای پسرم..........باور کنید یا نه هرچی رفتارهای روانی تو دنیا هست اعم از تهمت.....شک......عیبت گویی همه رو مادربزرگم به بچه هاش داده.......من گفتم دو تا عمه دارم که یکیش تنیه یکیش ناتنی.....ناتنیه که با یه ادم درست ازدواج کرد و الانم ساکن نیویورکه......اونم خوشبختیش رو مدیون پدرشه که نزاشت عمه ی ناتنیم نزدیک مادر بزرگ من باشه.......عمه کوچیکمو شوهر دادن به یه مهندس سازه ای ساختمان......هرچقدر بگم این پسر ماه بود کم گفتم........قسمت سوم هم الان تایپ میکنم