چقدر دلم برای اون دوران برای خونه پدری برای دغدغه های اون موقع تنگ شده . اون موقع ها کلی خیالات داشتم که آینده این بشود آن بشود که هیچ کدوم نشد . البته بی انصاف نباشم بعضی هاش شد ولی اونی نبود که دوست داشتم .
خلاصه الان تو حال و اوای صبح تابستان یاد روزهای تابستان نوجوونی افتادم . چقدر شیرین بود .
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.