یه دختر پسر عاشق همن بعد بابای دخترا بخاطر جاساز مواد توماشینش میفته زندان بعد رئیس زندان بایه وکیل هم دسته به خوانواده دختره اون وکیلو معرفی میکنه وکیله هم عاشق دختره میشه بعد به دختره میگه که با من ازدواج کن تا باباتو بیارم بیرون اونم مجبور میشه باهاش ازدواج که..........تازه بابای دختررو روز تولدش بردن زندان