امروز خستگی و کلافگی رو تو چشای پدر مادرم دیدم .کاش میمردم اشک هاشون نمیدیدم.کل کارو زندگیشون ول کردن افتادن دنبال کارای من.خجالت میکشم از اینکه اینهمه باعث دردسر و غصه هاشون شدم. بخدا خستم از اینهمه تظاهر به خوب بودن و ادای قوی بودن . تایپیک قبلی هامو بخونید متوجه زندگیم میشین ... امروز بقدری کم آوردم که گریه هم آرومم نمیکنه
تو رو از دور دلم دید اما ... نمیدوست چه سرابی دیده