نهال سیه کنج مرداب روییده بود
رخش سبز در دل چو پوسیده بود .
شبان، سوم تیر خسته به راه
درآغوش مرداب گندیده بود
امیدش فقط شبنم اشک بود
و شبنم چه آسوده خوابیده بود
درین میکده ،می لجن ، باده پر
و مرداب.. دامان چو دریده بود
ببین ما تَهِ عالم و تو سپید
خیالات بیهوده شب دیده بود
و شب نا امید صبح، بی نوربود
سیه روز عالم ،که پرسیده بود؟؟
ببین نوبت ما فلک زیر غم
به بار گنه سیب ها چیده بود
و قصه سرآغاز و پایان نداشت
سپیده لجن زار بوییده بود
و مرداب مرداب مرداب من
خیال سپید که را دیده بود؟
فراموشی این جهان سخت نیست
مرکب ،قلم، خون دل دیده بود
شبان سوم تیر خسته براه
و مغزی که پوسیده از ایده بود