سلام پریروز داییم زنگ زد گفت بیا خونمون کارت دارم بعد تقریبا شیش ماهه ندیدمش بعد گفت با دخترش حرف بزنم داییم تاجره و تو شهر معروفه به اینکه دست همه رو میگیره یه پسری هست بیست و شیش سالشه دانشجویه از حدود سه سال قبل اومده پیش داییم دنبال کار میگشته و خلاصه الان شده دست راست و دلال داییم و خلاصه..... پسره داییم میگفت هیچ کس رو نداره هیچچچچچ کس بعد خودشه و گویا خیلی تیزه.... بعد داییم یه دختر داره سی و یک سالشه خیلییییییی خوشکله خیلیییییی یه چیز میگم یه چیز میشنوینننن خیلی دختر دایمم خوشکله خواستگاراش از دیوارای خونه داییم بالا میرن خلاصه..... بعد این همه رو رد میکنه الان داییم میگه دیوانه شده دختره رسوا شده رسوا به معنای واقعی مادرش میگفت عین مست شده ها میمونه عاشق پسره شده حدود چهار ماهه میگه صبح ها میره در خونه پسره میشینه داییم به پسره گفته در رو روش وا کنی اخراجت میکنم خوب پسره هم بالاخره مدیون داییمه.... خلاصه بگم دختره روانی شده زنگش زدم میگم دختر چکار داری میکنی میگه عاشق شدم تا ته دنیا براش میرم خیلی خیلی دیوانه شده آرایش میکنه...... میره در خونه پسره میشینه صبح میره هرروز نون سنگک میخره میره در خونش براش میبره جالبه پسره هم زیاد محلش نمیده میگه چشای پسره یه جوریه هیچ کس چشاش اونجوری نیس.... اخه اینا بعید نیست از یه دختر سی و یک ساله اونم عاشق پسری بیست و شیش ساله..... خیلی دیوانه شده گویا فقط من بی خبر بودم همه فامیل فهمیدن..... دختره رسوا شده مادرش خواهرش میگه اصلا گوشاش نمیشنوه از پسره خیلییی تعریف میکرد میگفت خیلی خاصه پوست گندمی موهای مشکی براق چشای قهوه ای خلاصه ساکتم هست خواهرش میگفت پسره اصلا دلبری نکرده برا دختر داییم میگفت علنا گفته من بی کس و کارم در حد خونواده شما نیستم ولی دختره انگار نه انگار امروز با دختر داییم رفتم کافی شاپ هرچی گفتم چشاتو وا کن اون از پسره گفت یه جوری تعریف میکنه هم عاشقهههه خیلی هم به هوس افتاده اصلا اینجوری نبود مامانش هی میگه منصرفش کن من چکار کنم پسره گویا خیلی خوبه ولی مادر پدرش میگن بی کس و کاره و فلان دختره هم مستتتت چکار کنم واقعا تنها کسی که تو فامیل فکر نمیکردم عاشق بشه این بود چرا اینجوری کرد؟؟؟