جاری من بخاطر اینکه بهش نگفتن میان خاستگاری من همیشه با همه درحال جنگه درسته تقصیر من نیست ولی همیشه سعی میکنه منو ناراحت کنه مثلا برای عروسیم جنگ به پا کرد که نمیاد چون بهش نگفتن یا وقتی خونه خریدم جهازمو بردم اومد هرچی تونست از جهازم ایراد گرفت بعدشم جنگ به پا کرد که چرا شوهرش براش خونه نخریده بااینکه جهازشو شوهرش گرفته بازم دعوا کرد که توبرام کم گرفتی بعد شب عروسیم نذاشت حتی لباسمو دربیارم نشت خودشو شوهرش کادوهای مارو شمردن درحالی که اصلا بهشون ربطی نداشت خونم دعوت کردم دعوا کرد چرا اول به من زنگ نزده نگفته نیومد خونم دوباره دعوت کردم اومد شب هم موند تاصبح توگوشم خوند که شوهرت دروغ گفته تورو میخواسته یه جوری حرف زد که هنوز فکرمیکنم حتما شوهرم کسیو میخواسته به شوهرم گفتم زنگ زد هرجی ازدهنش دراومد گفت بهشون بعد نشست همه جا پرکرد که من باعث دعوا شدم اون حرفی نزده یکسال درارتباط نبودیم تا بچه دومش به دنیا اومد مجبور شدم برم بعدش رفتو آمد بود تا چندماه پیش که خانوم متوجه شد من باردارم دوباره چنان جنگی به پا کرد که من حالم بد شد از خونه مادرشوهرم زدم بیرون فقط به خاطر اینکه چرا به اون اول نگفتم که باردارم تا الان که ۸ ماهه باردارم یه زنگ نزده حال بچرو بپرسه عکس تعیین جنسیت گذاشتم هیچ تبریکی نگفت درحالی که خودش سه ماه نمیومد خونه مادرشوهرم با من دعوا داشت که توباید به من زنگ میزدی خبر میگرفتی با اینکه ۱۰ سال ازمن بزرگتره همیشه بچگانه رفتار میکنه حالم ازش دیگه بهم میخوره اصلا دوست ندارم بیاد دیدن بچم اصلا دوست ندارم کادو بده چون برای عروسیم یک میلیون کادو داده بودن هزاربار تا الان گفته درحالی که من برای بچش دستبند طلا گرفتم یه تشکر خشک و خالی هم نکرد الان اگه چیزی بیاره میخواد تا عمر داره بگه شما باشید با این آدم چطور رفتار میکنید هروقت زدم به در بیخیالی و بی محلی بدتر کرده