2777
2789

من ۳ سالی بود که خودمو کنترل کرده بودم اما دیروز چون هورمونهامم بهم ریخته بود یهو قاطی کردم و داد زدم سر بچه ام شوهرمم تهدیدم کرد بدتر شد اعصابم 

این کلا چهارمین باری بود که جلو خانواده همسرم دعوامون شده توی این ۶ سال 

از دیروزم تا الان یک کلمه باهم حرف نزدیم فقط اس داده و منو تهدید کرده که فلان فلانت میکنم 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

به نظرتون اگه دیگه هیچوقت پا توی خونه مادرشوهرم نذارم کلا با خانواده شوهرم رودررو نشم خوبه 

بدبختی من اینه که خانواده ام شهرستانن 

صبح میخواستم برم ولی خاطر اینکه نصف شب بچه اومد بغلم روی مبل خوابید دلم نیومد تنهاش بذااارم

نه در اون حد در حد جور بحث ساده .شوهرم دست بزن نداره وبد دهنی نداره ایشاالله مشکل شما هم حل میشه .منم چند ماهی بود هورمونام به هم ریخته بود از اول سال تحویل امسال تا دوماه هر روز دعوا در و بحث ‌.ایشالله که درست میشه

من این امضارو از یه کاربر برداشتم عالی بود جان مادر نمی آیی؟؟چین های پیشانی مادر به تعداددلخواهت نرسیده؟؟جان مادر......میدانی تصمیم دارم وقتی به دنیا آمدی یا حتی در دلم جوانه زدی و کلبه ی احزانم را گلستان کردی چه صدایت کنم؟(ستیا.محمد)جان مادر راستی  جایت خوب است.دلت برای نوازش های مادرانه تنگ نیست که نمی آیی؟جان مادر جان جانانم چه لذت بخش است وقتی حس میکنم تو هستی ودست روی شکمم بگذارم ..وبگویم جان مادر.عشق مادر خانه سوت وکور است نمی آیی ؟؟چه زیباست در جمع باشم وتو فریاد بزنی مامان وبگویم جان مادر خدا در نزدیکی توست؟؟؟اگر دیدی یا صدایی از او شنیدی بگو مادرم منتظر من است .اجازه بگیر وبیا به درونم تا از درونم تا وجودم و قلبم برایت آشیانه بسازم تا آرزوی عشقم برآورده شود وبابای تو شود راستی جان مادراز الان باید بگویم باید به همسرم باباجون بگی جان مادر پیشانیت را بوسیدن آرزویم شده وقتی که بدنت چند روز شسته نشده باشد و بوی شیر بدهی ولباس نوزادی به تن کنی دلم می خواهد ماچی  از بین دوابرویت بزنم وبگویم خدایا شکر .آخ که قلبم تیر میکشد به آن لحظه فکر میکنم.تنم می لرزد.من دوستت دارم حتی الان که ندارمت. من عاشقت هستم جان مادر .مرا رها نکن از این همه گریه های شبانه خسته شده ام  دیگر توانی برایم نمانده !!!!تورا میخوام جان مادر
اینها کلا خیلی حساسا و همش دعواهامو میزنن توی سرم شوهرم میگه ابروشو بردم 

منم حس میکنم تو دلشون پوزخند میزنن وقتی دعوا میکنیم

ولی چه کنم شوهرم شعور اینو نداره که دعوای زنو شوهرو کسی نباید ببینه

مراعات کنه تنها که شدیم هرچی خواست بگه😐

خدایا سپاسگزارم.سپاسگزارم.سپاسگزارم♥️♥️♥️♥️♥️
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

زمان

نقی___معمولی | 34 ثانیه پیش
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   8080aylinamm  |  9 ساعت پیش
توسط   آرزو1388  |  8 ساعت پیش