طبقه بالای مادرش اینا میشینیم ، در خونه هم نه کلید داره نه از اوناست که از داخل باز میشه و از بیرون باز نمیشه ، والا ۵ ماهه روابط رو حسنه کردیم مادرشوهرم پدرمون رو درآورده نمی ذاره نفس بکشیم ، هی میاد میره ، در هم خودش باز میکنه، ۵ ماهه هر جا میریم باهاش میریم ، تو خونه هم راحتم نمیذاره ، آخرش اعصابم نکشید دعوامون شد گفتم میخام یه روز در این خراب شده بسته بمونه بشینم برای خودم زندگی کنم ، الآن شوهرم خیلی ناراحته ، میگه پیر شدم ، نابود شدم ، مادرم رو از خونه انداختی بیرون
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
یعنی این زن زندگیمون رو نابود کرده ، فقط میگه با من بشینین و پاشین و اگه نکنیم آدم بده میشیم
وسایلتو جمع کن بگو اوکی من میرم خونه بابام توام پیش مادرت بمون تو که عرضه زندگی جدا نداشتی بیخود کردی منو بدبخت کردی بعدم برو به مادرشوهرت بگو بیا راحت شدی من دارم میرم حالا تو بمون و پسرت و مهریه ای که باید بدین بوس بای
1400/1/18 دومین فندوق مامان خوش اومدی تو دلم ... 1400/4/9 هلنا قشنگ من دخمل نازم .... یه مامان شاد و پر انرژی که جز شادی و خوشحالی و آرامش پسرم چیز دیگه ای مهم نیست ... خونه بهم ریخته مرتب میشه چای سرد شده رو میشه عوض کرد غذای یخ کرده رو میشه داغش کرد ظرفای نشسته بالاخره شسته میشن اما هیچوقت بچه هامون دیگه ۱ساله یا ۲ساله یا ۳ساله یا ........ نمیشن پس از لحظه به لحظه بزرگ شدنش لذت میبرم و سخت نمیگیرم ... پسر کوچولوی من مامان عاشقته
حق با شماست ولی خب باید با ارامش حلش میکردی کلا با پنبه سر ببری این خانواده شوهر. شما برو ی ...
اصلا هیچی حالیشون نیست ، لااقل اگه خونه در درست و حسابی داشت در رو براش باز نمی کردم می رفت ، تو اوج عصبانیت من خودش در رو باز کرد اومد تو ول کن هم نبود