من خاطره اولین بغلو میگم
۱۵ سالم بود رفته بودیم خونشون
ما از همون موقع همدیگه رو میخواستیم
اون با داداشم بلند شدن برن تو حیاط که اشاره کرد پاشو بیا
منم پاشدم رفتم داداشم میدونست خیلی ام پایه اس
اون رفت تو دسشویی دستو صورتشو بشوره
بعد عشقم یهووو مثل وحشیا حمله کرد سمتم😂
من مث یع تیکه چوب وایساده بودم!
بی احساس ام خودتونید😂😌
ولی وقتی بغلم کرد خیلی حس خوبی داشتم آرامش سرتاااااسر وجودمو گرفت🥺
بعد از یه بغل حسابی بهش گفتم برو اونور ببینممم پرو انقد به من نچسب مامانم میاد میبینه کلمو میکنه خندید بعد دوباره بغلم کرد😂
بهش گفتم چرا مثل وحشیا حمله کردی گفت اخه حسرتشو داشتم خیلی انتظار کشیدم😂
بعد خواهرش اومد خواهرش ۳ سال ازم بزرگتره خیلیییی دوسش دارم خیلی پایه و مهربونه
گفت بیاین بریم تو اتاق من تا گشت ارشاد نیومده😂
ولی هروقت که یادم میوفته چجوری مثل وحشیا حمله کرد سمتم خندم میگیره😂