منو مادرشوهرم اختلاف های زیادی داشتیم هفت سال طبقه پاییشنون بودم تازه هشت ماهه بالاخره جدا شدم،هیچی وقت محلم نمیداد هیچوقت منو بعنوان نوکر میدید ،من چند روز پیش سقط داشتم امروژ شوهرم گفت پاشو ببرمت بیرون یکم حال و هوات عوض بشه با ماشین داشتیم میگشتیم دخترم گف عهه اینجا محله مادر جون ایناس گفتیم نه یه لحظه گفتم وای حتما به دلش افتاده دل تنگه مادربزرگش شده،به شوهرم گفتم شوهرم نمیرف من اصرار کردم رفتیم مادرشوعرم تو کوچه بود شوهرم مارو گذاشت داخل کوچه گف میرم سوپری یه شارژ بگیرم بیام مارفتیم پیشش من سلام دادم روشو برگوند دخترمم سلام داد فقط گف خوبی بعد شوهرم اومد سلام داد مامانش بغلش کرد مادرشوهرم به شوهرم گف بیا خونه دیگه گفت نه خدافظی کردم باز روشو برگوند ،اینقد دلم شکستا آخه من چیکار کردم ازشدت ناراحتی قلبم درد میکنه
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
اینقد دلم میخواست منو دوست میداشتن ،اه اما دیگه مهمنیستن برام ،قربونت برم که همدردیم
خدانکنه عزیزم
منم اولا انقد حرص میخوردم و باشوهرم دعوا میکردم سر اونا الکی عمرمو هدر دادم ولی الان اصلا اهمیت نمیدم ب شوهرمم چیزی نمیگم الان خودش فهمیده جوابشونو میده و رفت امد کم کرده