خدارحمتش کنه
۵یا۶سالم بود ب مامانم گفته بود یه لحظه نگار رو(ینی من)بیار خونمون کارش دارم
منو مامانم با هم رفتیم درحیاطشون چفت نبود رفتیم تو
پدر بزرگم از تو خونه اومد تو حیاط جلومون(استقبال)ب من گفت اگ گفتی برات چی خریدم گفتم چی؟گفت بیا
دستمو گرفت بردم تو خونه دره کمد رو وا کرد یه بابانوئل خوشگل ب سمتم گرفت اون لحظه از خوشحالی داشتم بال درمیوردم.خیلی دوسم داشت منم خیلی دوسش داشتم
ولی خیلی زود رفت تقریبا چندماه بعدش خیلی ناگهانی فوت شد😥😪
اگ میشه واسه شادی روحش یه صلوات بفرستین ممنون