سلام خانوما من یه دختر ۱۷ ساله هستم که توی این سن توی دو جا توی شهرم کار میکنم که اون جاها یکی کار خانه مواد غذایی و بهداشتی که ویزیتور هستم هم تویه یه رستوران حساب دار هستم هر دختری که نو خانوادمون هستن بهم میگن که این همه پول پله واسه خودت توی این سن جمع میکنی چرا و همیشه بهم تیکه میندازن دیگه واقعا موندم چیکار کنم استفا بدم یا ادامه بدم چون حقوق خوبی بهم میدن ولی به تیکه هایی که بهم میدازن منو به شک انداختن که خوبه شاغل بودن یا نه
هی یه روز بارونی توی اواخر آبان با بدترین نوع خبر دادن بهت بگن که پدر بزرگت کسی که به بد ترین وضعیت بهش وابسته هستی بهت بگن که توی بیمارستان به خاطر سکته پنجم بستریه و تو با حالی خراب بری پیشش بعد از یک هفته دکتر توی چشم پدرت و عزیز دردونه پدربزرگ که خودت باشی نگاه کنه بگه کمیسیون پزشکی قطع امید کرده و تو پدرت همون جا بی پناه ترین آدم دنیا بشین کسی نباشه که زیر بغلتونو بگیره ببره یه گوشه آروم تون کنه کسی نباشه که بهش تکیه کنید و یه شبه هزار سال بار بی کسی روی دوشت بیوفته خیلی سخته بعد تویه تلخ ترین نیمه آذر پدر بزرگت بعداز بیست و اندی روز روی تخت بیمارستان جلو چشم خودت و بابات که توی این چند روز تنهاش نداشتین و همیشه پیشش بودین از پیشتون بره و غروب رفتن اون بشه طلوع غم ها گریه ها و یتیمی پدرت و که همون روز بعد از غروب پدر بزرگ حدود یک ساعت و نیم خودت و پدرت از جهان اطراف بیخبر باشید و کسی از غم شما خبر نداشته باشه چه سخته موقعی که به همه بگی که پدر بزرگ مرخص شده داره میاد خونه بجای خودش دسته گل ببری سخته خیلی سخت لطفاً برای پدر بزرگم که هفت ماهه که ندارمش فاتحه بخونید
ببخشید باورم نشد عکس از اخرین پیام بانک ک نشان از مانده حسابت میده بفرست
😂😂😂😂
تو رودرواسی گیر کرده بودیم مرسی که پا پیش گذاشتی
اینجا چکار میکنم من🔫🐴تاپیکها و پستها رو با دقت نمیخونم ببخشید🔫🐴 به نی نی یار میگم چرا ترکوندینم میگه واسه گذاشتن ایموجی خنده (ر.ک به تنها تاپیکم صفحه ۳ ) شما تو تاپیکای انفجاری صدام کنید من قول میدم با گریه بیام پیتیکوووححححههههه😍😍😍🐎🐎🐎
هی یه روز بارونی توی اواخر آبان با بدترین نوع خبر دادن بهت بگن که پدر بزرگت کسی که به بد ترین وضعیت بهش وابسته هستی بهت بگن که توی بیمارستان به خاطر سکته پنجم بستریه و تو با حالی خراب بری پیشش بعد از یک هفته دکتر توی چشم پدرت و عزیز دردونه پدربزرگ که خودت باشی نگاه کنه بگه کمیسیون پزشکی قطع امید کرده و تو پدرت همون جا بی پناه ترین آدم دنیا بشین کسی نباشه که زیر بغلتونو بگیره ببره یه گوشه آروم تون کنه کسی نباشه که بهش تکیه کنید و یه شبه هزار سال بار بی کسی روی دوشت بیوفته خیلی سخته بعد تویه تلخ ترین نیمه آذر پدر بزرگت بعداز بیست و اندی روز روی تخت بیمارستان جلو چشم خودت و بابات که توی این چند روز تنهاش نداشتین و همیشه پیشش بودین از پیشتون بره و غروب رفتن اون بشه طلوع غم ها گریه ها و یتیمی پدرت و که همون روز بعد از غروب پدر بزرگ حدود یک ساعت و نیم خودت و پدرت از جهان اطراف بیخبر باشید و کسی از غم شما خبر نداشته باشه چه سخته موقعی که به همه بگی که پدر بزرگ مرخص شده داره میاد خونه بجای خودش دسته گل ببری سخته خیلی سخت لطفاً برای پدر بزرگم که هفت ماهه که ندارمش فاتحه بخونید
اگه درامد حسابداری تو رستوران به این سادگی و آسونی بود الان همه پولدار و خوشحال بودیم😊
حتی ویزیتوری هم فقط اسمش دهن پر کنه وگرنه شغلی نیست که این چنین درآمدی داشته باشه
تا یه لباس رنگی نپوشی نمیفهمی که مشکی زیادم بهت نمیاد.تا اون یه نفر رو فراموش نکنی متوجه نمیشی آدمای خوب زیادی چشمشون به تو هست.تا کارما پس ندی به خودت نمیای. تا قلبت نشکنه مغزت کار نمیافته.تا عاشق شکلات نباشی نمیفهمی که رژیم چقدر سخته. تا از دستت نره قدرش رو نمیدونی تا دوستات رو نشناسی دو دستی به خانواده ت نمیچسبی.ما آدمای دیر رسیدن یا هیچوقت نرسیدن و نفهمیدن درک نکردن نیستیم فقط مشکل اینه تا یه چیزایی رو تجربه نکنیم به خودمون نمیایم مهم نیست چند سالته؛اگه اینارو درک کردی بدون که تو این زندگی بردی...موفیقت با یه بار تلاش به دست نمیاد پس اگه زیاد شکست میخوری طبیعیه 😊اگر میخواهید زندگی شادی داشته باشید آن را به یک هدف گره بزنید ،نه افراد یا چیز ها...دوستان معنی اسمم یعنی پادشاه دختر بزرگ
لطفا کتابِ خوبِ غیرِ زرد معرفی کنید#عاشق_کتاب علاقمند ب رمانهای روانشناسی طور هستم کتابهایی ک آشنا هستم کوری_دختری از جنس خاک_کیمیاگر_جز از کل_کتاب دزد_بلندی های بادگیر_دختریکه ماه را نوشید_ما تمامش میکنیم_خطاب به عشق
عزیزم جدی ماهیی اینقدر داری یا شوخی میکنی؟مننمیتونم باور کنم راستش تروخدا راسنش و بگو ! بعد اینکه م ...
اره درسم میخونم
هی یه روز بارونی توی اواخر آبان با بدترین نوع خبر دادن بهت بگن که پدر بزرگت کسی که به بد ترین وضعیت بهش وابسته هستی بهت بگن که توی بیمارستان به خاطر سکته پنجم بستریه و تو با حالی خراب بری پیشش بعد از یک هفته دکتر توی چشم پدرت و عزیز دردونه پدربزرگ که خودت باشی نگاه کنه بگه کمیسیون پزشکی قطع امید کرده و تو پدرت همون جا بی پناه ترین آدم دنیا بشین کسی نباشه که زیر بغلتونو بگیره ببره یه گوشه آروم تون کنه کسی نباشه که بهش تکیه کنید و یه شبه هزار سال بار بی کسی روی دوشت بیوفته خیلی سخته بعد تویه تلخ ترین نیمه آذر پدر بزرگت بعداز بیست و اندی روز روی تخت بیمارستان جلو چشم خودت و بابات که توی این چند روز تنهاش نداشتین و همیشه پیشش بودین از پیشتون بره و غروب رفتن اون بشه طلوع غم ها گریه ها و یتیمی پدرت و که همون روز بعد از غروب پدر بزرگ حدود یک ساعت و نیم خودت و پدرت از جهان اطراف بیخبر باشید و کسی از غم شما خبر نداشته باشه چه سخته موقعی که به همه بگی که پدر بزرگ مرخص شده داره میاد خونه بجای خودش دسته گل ببری سخته خیلی سخت لطفاً برای پدر بزرگم که هفت ماهه که ندارمش فاتحه بخونید